ویدئوی قسمت سوم، را از لینک زیر ببینید:
? پایان پریشانی 2
قسمت دوم: راهکارهای تغییر زندگی و خروج از پریشانی
در این ویدئو در رابطه ی یک راهکار بسیار مهم در ارتباطات شما با همسر و یا نامزدتان، صحبت میکنم.
❌در این ویدئو (قسمت دوم) می خواهم پس از دیدن این ویدئو، سوالات خودتان را درج کنید تا به مهم ترین سوالات در ویدئوی بعدی پاسخ دهم.
? در ویدئوی بعدی نسبت به پاسخ به سوالات متداول و برخی نگرانی ها و خبرهای خوب برایتان صحبت میکنم.
ممنون بابت کانال خوب و اطلاعات خوبی که در اختیار خانمهل میذارید.
من یک مشکلی داشتم اونم راجب دوران آشنایی هست.من یک دختر مجرددهستم که با هر مردی که برلی ازدواج می خوام آشنا بشم.اکثرا از من رابطه ج و یا در حد معمول بغل و بوسه و... می خوان.من بخاطر دختر بودن و اعتقاداتم نمی تونم این مساله رو هضم کنم و بعد از جواب رد دادن من میرن.
آیا من اشتباه می کنم یا این زمونه همه مردها اینطوری شدند؟
لطف کنید در مورد انگیزه هم کلیپ بذارید
من چند وقتیه اصلا انگیزه زندگی کردن هم ندارم فقط میگم بخوابم نمیتونم کارامو انجام بدم کارای خونم میمونه نمیتونم حتی درس بخونم واقعا نمیدونم چیکار کنم
من خانمی هستم که یک ساله ازدواج کردم شوهرم خیلی دوسم داره.ولی یه مدتی میشه که بددهنی میکنه و من رو از خودش دور میکنه.درضمن شوهرم لجباز هست.پیش مشاور رفتم و زندگیم رو براش تعریف کردم ایشون تشخیص دادن که شوهرم افسردگی داره بخاطر اتفاقات زندگیش در کودکیش. باید درمان بشه ولی نمیتونم راصیش کنم بریم پیش روانپزشک.میشه راهنماییم کنین چیکار کنم???
من 4 سله ازدواج کردم و یک فرزند 2 ساله دارم و خیلی جنگیدم
چی بگم که هرچی بیشتر سعی کردم همسرم بیشتر لجبازتر و سختگیر تر از قبل شد هردوماه دعوا میکنه و منو از خونه بیرون میکنه این سری یکماه منو خونه حبس کرد و خودش تنها بیرون میرفت و تمام وقتشو با خانواده و دوستان می گذراند و من حتی گوشی نداشتم و صبح تا شب تنها بودم و میگفت این قد زجرت میدم تا خودت برس
خیلی خسته شده بودم و تصمیم گرفتم واسه همیشه برم چون واقعا کم آوردم
الان خونه پدرم هستم و اقدام کردم واسه جدایی
حتی قفل خونه رو عوض کرده که نتوانم برم خونه
حالم خیلی بده پریسا جان خیلی تنهام و ناامید
سپاس فراوان از این همه محبت و انرژی شما
18 سالمه و شهریور عروسیمه
تو 7 سالگی بهم تجاوز شد
و من از ترس ب هیچکس هیچی نگفتم
تا وقتی 16 با اقام نامزد کردیم
و بهش همه ی حقیقت رو گفتم
چون نمیتونستم با عذاب وجدان زندگی کنم
اقام گف گذشتمو فراموش کنم و ایندم رو بسازم
خیلی خوب و خوش اخلاق و صبوره
و ب خواست من شغلش رو عوض کرد
و این باعث شد 1 سال از هم دور باشیم
هم دیگ رو خیلی دوست داریم
ولی میترسم بعد عروسیمون نذاره درس بخونم
با اینکه الان میگه مدرسه ثبت نام کن ولی بازم میترسم
کمکم کنید لطفا
همش میترسم تغییر کنه و تو شهر غریب و تو غربت اذیتم بده
اخه دوستام و اطرافیان میگن مردا تغییر میکنن