به من اطلاع بده!

با کلیک بر روی "Allow" از تخفیف ها و پیام های سایت مطلع شوید.
شماره تماس پشتیبانی
02187700778

همین الان کلیک کن و بیا سایت جدید

زمان باقی مانده:
همین الان کلیک کنید
همین الان کلیک کنید

چالش های ارتباطی در زندگی زناشویی - قسمت 2

نیاز به پشتیبانی دارید
پشتیبانی از طریق تلگرام
یا
تماس با شماره:
02187700778
درباره این برنامه

در این ویدئو با عنوان "فرصت دوباره" با موضوع روزهای سخت زندگی با شما همراه می شویم.

در سوالاتی که در ویدئوی فرصت دوباره قسمت اول برایم ارسال کردید، به نتیجه ای رسیدم که اغلب افراد دچار زندگی در شرایط سخت و روزهای سخت زندگی شده اند!!!

? اغلب پیام ها و سوالات به شرح زیر هستند:

  • در شرایط زندگی فعلیم چه اقدامی کنم؟
  • همسرم رفتار بدی دارد، و نمیدانم چه اقدامی کنم؟
  • با نامزدم دچار مشکلات شدم و نمیتوانیم تصمیم بگیریم؟!
  • در روزهای سخت زندگی چه کار کنیم؟
  • چطور از روزهای سخت زندگی بیرون بیاییم؟

سوالاتی که شما همراهان گرامی برایم ارسال می کنید، بسیار برایم خوشحال کننده است به این دلیل که برای زندگی زناشویی خودتان برنامه دارید و می خواهید برای رسیدن به یک زندگی خوب تلاش کنید.

به همین دلیل این ویدئو را با عنوان "فرصت دوباره - قسمت دوم" را آماده کرده ام، و ازتون می خواهم این ویدئو که شروع یک مسیر جدید در زندگی زناشویی تان هست را به صورت کامل ببینید.

? ویدئوی قسمت دوم: "در روزهای سخت زندگی چه کار کنم؟"

در این ویدئو در رابطه مشکلاتی با شما صحبت میکنم که اغلب بانوان و آقایان گرفتارش هستند، و در روزهای سخت زندگی گیر کرده اند، و دچار دلسردی و ناامیدی می شوند.


در این ویدئو (قسمت دوم) می خواهم اگر تجربه مشابهی همچون روزهای سخت زندگی و دلسردی برایم نظر درج کنید و تجربیاتتون رو برام بنویسید، که فکر می کنید چه اتفاقاتی افتاده که باعث شده از یک زندگی خوب دور شوید و روزهای سخت زندگی را تجربه کنید.

البته نگران نباشید، با همکاریمون میتوانیم از این روزهای سخت خارج شویم، و یک زندگی خوب را تجربه کنیم.

?در ویدئوی بعدی نسبت به رسیدن به یک زندگی خوب با شما صحبت می کنم.

نمایش بیشتر
میخواهم به رایگان مشترک شوم!
رایگان
برای دیدن این برنامه آموزشی روی دکمه بالا کلیک کنید.

ثبت نظر و یا سوال

1397/10/27 18:47  مدت زمان عضویت:1925 روز
0
با سلام و خسته نباشید خدمت شما سرکار خانوم نصری میخواستم ببینم یه مرد باید چکار کنه تا همسرش روز به روز به اون علاقمندتر بشه؟ ممنوم از کانالی که زدید راهنمای بسیار خوبی هستید
1397/10/27 18:29  مدت زمان عضویت:2203 روز
0
سلام.خانم دکترنصری من چطور میتونم ازمشکلاتی که بین من ‌‌همسرم هست خلاص بشم چون ازدواج دوم هست میخوام مشکلمون حل بشه راهنمایی کنید لطفاً
1397/10/27 18:24  مدت زمان عضویت:2203 روز
0
سلام.خانم نصری چطور میشه حرفهای شمارو درزندگی زناشویی عملی کردمن ازهرراهی یا مستقیم به شوهرم میگم ازکنترل کردن من بیزارم ایشون دوباره راه قبلی رومیرن بازیه مشاجره بین من و شوهرم ختم میشه و درضمن باحساسیت ایشون اعتمادبه نفسم وروحیموازدست دادم توروخدا یه راه حلی پیشنهادی دارید برای حل مشکلم منوکمک کنید.
1397/10/27 17:49  مدت زمان عضویت:2020 روز
0
سلام خانم دکتر من از پکیجهای شما تهیه کردم و خیلی هم عالی بود...ولی یه سوال دارم که میخوام راهنمایی کنین منو ....من 4 ماهه که از شوهرم طلاق گرفتم و یه دختر 12 ساله دارم ودخترم با من زندگی میکنه ،الان بعد 4 ماه شوهرم میگه من،تو و دخترم رو میخوام زندگی قبلیم رو میخوام میگه همه اذیت هایی که در حقت کردم جبران میکنم الان موندم چه کنم؟و این رو هم بگم من به خاطر خیانت از طرف شوهرم طلاق گرفتم و ایشون به هیچ وجه نمیخواستن منو طلاق بِدن.لطفا اگه میشه راهنمایی کنین ممنون.
1397/10/27 17:44  مدت زمان عضویت:2019 روز
0
مرسی بابت این کلیپتون ، مثل همیشه عالی بود. و اینکه خیلی منتظر ادامه ی این صحبتای گوهرگونه تون هستم خانم نصری?
1397/10/27 17:15  مدت زمان عضویت:1953 روز
0
سلام به خانوم نصري عزيز و دوست داشتني. هميشه از برنامه هاتون لذت ميبرم و استفاده ميكنم. لطفا كمكم كنيد ، چهار سال پيش يك مردي با كلي عشق و قربون صدقه و التماس وصالم وارد زندگيم شد و من ردش ميكردم چون به يك شخص ديگه اي جواب بله داده بودم و در شرف ازدواج بودم كه اين مرد همه تلاششو به شكلهاي مختلف كرد تا قلب منو بدست بياره و تمام تلاششو كرد من بهش فرصت شناخت بدم كه اونقدر منو شيفته احساسات و مهربوني و علاقه اش بهم شدم البته قبلش هم اون خاستگار قبلي رو رد كردم چون نميتونستم اشك اين اقا رو ببينم. خلاصه ميكنم ؛ خانوادم مخالفت كردن و اين موضوع چهارسال طول كشيد با زجه ها و التماس ها و غذا نخوردن و مريضيهاي من كه بلاخره خانواده ام بفهمن من هم حق انتخاب دارم و بايد به شعور و انتخابم احترام بگذارن. بلاخره پدر و مادرم رضايت دادن اما برادر مخالفتش بيشتر از همه بود چون اين اقا رفيق چند ساله اش بود ، و به شدت ازش ناراحت و عصباني شد كه چرا وقتي ميدونيت تو داري ازدواج ميكني، اومد تو رو عاشق خودش كرد اونم بدون اجازه گرفتن خودش يا خانوادش از خانواده تو. خانوم نصري عزيزم، به اصرار بابا و عمو و پسر عموم ، برادرم جلو همه رفت اين مرد رو بوسيد و بغل كرد تا كدورت ها برطرف سه بخاذر من ، برادري كرد واقعا. ديگه هيچ مسكلي نبود و ما خوشحال حلقه انگستر هم خريديم و اونم شروع كرد خونه ساختن و ما هم در حال خريد جحاز، من بينهااايت خوشبخت شده بودم تا اينكه وضع اقتصادي مملكت خراب شد و كار و كاسبي ها خوابيد و اين اقا به بهانه عدم پذيرش واقعيه خانوادت از من، و اينكه بي حرمتيهايي ايجاد شده كه اب ريخته رو نميشه جمع كرد و اصرار به كاري كه نميشه نكن و وضع اقتصادي هم خراب شد و تو فقط از لحاظ عاطفي كنارمي و هيچ كمك مادي و مالي نميكني و ميگفت پدر زن هاي خيلي از دوستام براي دوستم كه دامادشون شده بود خونه و ماشين خريدن ، بابات كاش ميفهميدن كه سنت هم بالا رفته و فرصت زيادي نداريم و ماري ميكردن. من در جواب كه شوكه شده بودم گفتم من دارم با تو ازدواج ميكنم نه با پدرم، و وظيفه پدر بواي دخترش جحاز هست كه بابا بخترين ها وو برام خريده.، نميتونم اول زندگي ازش همچين چيزهايي بخوام كه ارزش تو پايين بياد. حتي گفتم ميخواي طلا جواهراتم رو بفروشم؟ ماشينم رو بفروشم؟ گفت نه مگه چقدر ميشه اينها نهايتش ميشه صد ميليون، گفتم تو يكي از ماشبنهاتو بفروش وقتي ازدواج كرديم ، ماشين منو برو بفروش و اون ماشيني كه دوست داري رو بخر. گفت نه ماشين خاطرات چندياله ام رو بفروشم اونم توي اين بازار خراب اصلا و ابدا??خانوم نصري عزيز ، چند روز بهد بهم زنگ زد كه خداحافظي كنه اونم كاش مثل يك مرد و انسان خداحافظي ميكرد كاي بهم توهين كرد و انگ گذاشت روم و گفت اگر ازدواج كنيم كارمون به طلاق ميرسه. ???من نميدونم اين چه جور ازمايش وحشتناك شوكه اوري بود براي من كه خدا اينگونه مرد باهام. جلو قلب و شعور خودم روسياه شدم. جلو همه فاميل و خانواده كه شاهد زجه ها و تلاشهاي من براي خواستن اين ادم و باور به مسئوليت پذيري و نجابت و درك و مرد واقعي بود اين ادم در طول اين چهار سال داشتم، منو روسيااااه ترين كرد و با اينكه هفت ماه از اين جريان با درد و خون اشك ريختن هاي من و افسردگي شديد كه توان بلند شدن از رختخوابم هم ندارم ، ميگذره اما هنوز باور نكردم اون ادمي كه اونهمه جووون ميداد براي همه وجود و شاهد درد و اشك و زجرهايي كه بخاطرش كشيدم بود و هيچ گونه توقع جواهرات و مراسم عروسي و .. ازش نداشتم. چطور دلش اومد با اينكه من از همه لحاظ ، از اون و خانوادش بالاتر بودم. و همه خاستگارام بهترينهاي و باسوادترين و تحصيلات عاليه داشتن اما من ساده ، اين ادم رو بخاطر انرژي بالا و اينكه منو ميفهمه و دركم ميكنه امتخاب كرده بودم????ولي منو خورد كرد و تيكه تيكه كرد قلب و روحمو زخمي كرد و با توهين و انگ گذاستن روم خيلي راخت رفت. حتي خودش و خانوادش يك زنگ هم به خانوادم نزدن دليل بيارنو عذر خواهي كنن. ابرومو برد اين ادم. هنوزم توي شوك و درد و عذابم. اون مهندس معمار بود و من هنرمند گرافيست. من بينهايت روراست و زلال و ساد و يك رو اما ميبينم كه اون زرنگ و دورو و سنگدل ترين و بي مسئوليت ترين بود. اما هموزم ته قلبم دوستش دارم و باورم نميشه قلبم بهم اشتباه گفته باشه. و هنوز باورم نميشه اونهمه عشق و علاق و ذوقش براي اينكه منو كه هميشه ارزوش بود داره بدست مياره رو يكدفعه رفت كه رفت. كمكم كنيد خانوم نصري عزيزممممم????????
1397/10/27 16:28  مدت زمان عضویت:2021 روز
0
سلام من ویدئو دوم رو دیدم راهکاری متوجه نشدم
فقط بیان مشکلات....
1397/10/27 15:50  مدت زمان عضویت:1925 روز
0
تشکر میکنم از خانم نصری عزیزو دوست داشتنی که تمام تلاش خودشونو میکنند تا نقش اساسی در زندگی افراد داشته باشند. واقعا از این ویدیو بسیار لذت بردم و تک تک حرفهای ایشون رو تجربه کردم و یا دیدم. خیلی خیلی دلنشین صحبت می کنند و فیلم های مابین صحبتای ایشون بسیار تاثیر گذارتر کرده این فایل رو. من بعنوان یه دختر مجرد، دلم میخواد خواستنی تر باشم و مهارتهای ارتباط درست رو یاد بگیرم.
1397/10/27 15:42  مدت زمان عضویت:1928 روز
0
سلام بر استاد عزیز
29سال پیش ازدواج کردم و متوجه شدم دنیای من و همسرم فوق العاده متفاوت هست.چند سال اول خیلییی بیتابی و گریه میکردم.پیش مشاور دکتر خسروانی رفتم.ایشون فرمودند همسرت باید باشه.وقتی بهش گفتم همسرم فرمودند من تعهداتم را میدونم ولی نمیخوام انجام بدم.
چند وقتی فکر کردم??? و منافع مشترک دو نفرمون رو درآوردم.مثلااااا متوجه شدم حال همسرم در سفر خیلییییی خوبه لاجرم با پرداخت هرینه از طرف خودم برنامه سفر سالی 5 بار میذارم.
فوق العاده نتیجه میده
اول ممکنه مجبور به پرداخت و هزینه کردن عاطفی احساسی یا مالی بشیم ولی مردها سریع یاد میگیرن.و مرد ایده ال خانواده مون میشن.
دائما چیزی رو که ازش توقع دارم در حضور دیگران میگم ایشون سفر دوست داره و مارو سالی چندین بار به سفر میبره.?بعد سفر شوهرم زنده میشه.
یا اینا خانوادتا سفره باز و مهمانواز هستن.?
یا خیلییییی پدر مهربونی هست.?
یا خیلییییی همسرم لارج هست.
یا دخترم با پدرش رابطه عالییییی داره.خدایش هر چی من بگم همون میشه.

نتیجه عالیه

باور کنید مدل من و همسرم دو دنیای متفاوته.
ولی خیلییی راضی از زندگیم هستم و ایشون رو با تمام تلخی ها و ....دوستش دارم.چون وظائفم رو خوب بلدم به بعد عاطفی و احساسی و مدیریت مالی و.....بدون اینکه به خودم فشار بیارم میرسم
اجازه بدیم هرکس نقش واقعی خودش رو بازی کنه.
من شاغل بودم همیشه از تمام همکارهام هم سالم ترم شکر خدا و هم خیلیییی جوان موندم.
همه رضایتمندی بالای دارم.
بچه های خوبی هم تربیت شدند.چون از پدرشون اسطوره ساختم.
خلاصه حال هممون خوب .
حال خوب برای همه آرزو میکنم.
1397/10/27 15:16  مدت زمان عضویت:2203 روز
0
درود.ممنون خانم نصری عزیزبرای اشتراک رایگان فایل ها و تجربیات و راهکارها.بخندید که از دل شکست پیروز شدید و زندگی رو تو چالش ها پیدا کردید.دارم سعی می کنم از شما الگو برداری کنم و خودم رو بسازم و زندگی خودم و دخترم رو اونطوری که لایقش هستیم و رویامونه بسازم.مرسی
1397/10/27 15:05  مدت زمان عضویت:1925 روز
0
سلام خانم نصری . خیلی ممنونم بخاطر همه مطالب و فیلمهای ارزشمندتون. من همشو از طریق تلگرام نگاه می کنم اما واقعا نمی دونم از چه راهکاری باید مشکلمو حل کنم . حدود 5 سال با فردی آشنا بودم اما خانم نصری همه جور محبتی بهشون کردم با خرید کادو محبت و علاقه گفتاری بخاطر اینکه واقعا دوسشون داشتم اما من از طرف ایشون تو این 5 سال ی شکلات هم ندیدم و بخاطر همین خودم ازش فاصله گرفتم و کات کردم .اما هنوز تو این چند ماه خیلی ناراحتم و گریه می کنم و اینم می دونم اگر منو دوست داشت اونقدر اذیتم نمی کرد . دوست دارم تو صحبتهاتون کمکمان کنید . راهکار بهمون ارائه بدید که چرا مردها راحت محبت طرف مقابل رو دریافت می کنن و براحتی سو استفاده گری می کنن و راحت هم بیخیال ی خانم میشن پس وجدان آگاه آدمها کجاست . اگر هم آقایی خانمی رو دوست نداره نباید از مهربونی و عاطفه ی خانم سو استفاده گری کنه
1397/10/27 14:33  مدت زمان عضویت:2245 روز
0
سلام خسته نباشید
ویدئوی خوبی بود
من هم همسرم خیلی تحقیرم میکنه چ از لحاظ ظاهری چه خونواده من میدونم ازهمه لحاظ خوبم ولی حرفاش دیوونم کرده و حتی دست بزن داره بدجور
من تو شرایط وحشتناکی هستم ماه ها پیش خونوادم میام هرچی منتظر میشم نه پا پس میکشه نه پا پیش میذاره
حتی میگه میخوام طلاقت بدم ولی خبرم نیست
مونده موندم
ای کاش میشد
1397/10/27 14:26  مدت زمان عضویت:1946 روز
0
سلام خیلی ممنون بابت ایجاد این کلیپ حرفه ای و زیبا.تیکه های فیلم ها بعضیاش طولانی‌بود.ای کاش داخل همین ویدئو حداقل یکی دو تا راهکار میگفتین تا بعد به بقیش میرسیدین.تشکر❤
1397/10/27 13:37  مدت زمان عضویت:1925 روز
0
سلام من ویدئوهای شمارادرکانالتون دیدم....کمترمشاورهایی اینقدر منطقی ودرست راهنمایی میکنند....حتی کاری ندارند موقعیت زندگیهای جوانان بابی حمایتی خانوادهااز زندگی مشترک جوانانشان....بدلیل مشکلات موجود که در همهءخانوادههاامروزکم وبیش.....این مشکل پسران من باهمسرانشان هست.....زندگیهایی که لب پرتگاه جدائی است ومامادرها خیلی راحت بدلیل دلسوزیهای بیجا دخترانمان راب جدایی راهنمایی میکنیم....مگرمااین مشکلات رانداشتیم....بدتر حتی درجنگ رودررو ولی جوانمان راب طاقت وراه درست هدایت نمیکنیم.....وای برما که ادعای بزرگتری داریم..... والبته بدلیل دنیای بلبشوی امروزی ورخنه مسائل مجازی .....همهء ماحتی مادرها نیازب این راهنماییها داریم.....ممنون
1397/10/27 12:52  مدت زمان عضویت:2037 روز
0
سلام و خسته نباشید خدمت خانم نصری عزیز....من یازده ساله ازدواج کردم...پدرمو پنج سالگی از دست دادم.سه سال بعدش برادرمو از دست دادم....مجرد که بودم پنج سال با یه نفر دوست بودم...که یهو رفت و نامزدی کرد...تا چند وقت گیج بودم....شرایط کاری خوبی هم داشتم...تا اینکه برادر دوستم ازم خواستگاری کرد.... خانواده ی به نسبت خوب و با ابرویی هستند...
نمیدونم از تنهایی بود چی بود پافشاری کردم واسه ازدواج.مادرم مخالف بود اما پافشاری کردم...
متاسفانه پس اندازی نداشت و مادرمم یه آدم افسرده که درست جلو نرفت. و الان که فکر میکنم خیلی خودمو دست کم گرفتم...
ما ازدواج کردیم و نه ماه اول رفتیم خونه ی مادر شوهرم.. خوب بود زندگی... تا اینکه جدا شدیم...
و گبعدش گذاشتیم بچه دار شدیم....تا بچه دار شدیم شوهرم بیکار شد و چون به شدت مغرور و بی مسولیت بود نزدیک دو سال بیکار بود و متاسفانه من نادانی کردم و مسولیت رو قبول کردم... تو این مدت اشتباه کردیم و خونه ساختیم و اون فقط دنبال دوست و ولخرجی بود. و منم مجبور میشد وام بگیرم تا زندگی رو بگذرونیم....چشممو بستم دیدم وای به اندازه پنج برابر درامدمون قسط داریم...شوهرمم حتی بچه رو یک ساعت نمیگرفت برم سر کار...
من شدم یک زن خسته که حتی انگیزه واسه خرید لباس نداشتم....حمام به سختی میرفتم. از همه چی بیزار شده بودم. از اونم خسته.. و البته شوهرم حس انسان دوستانشم زیاد بود که اگر یه خانوم ازش کمک میخواست دیگه میرفت دور اون...و من نابود میشدم....
هر سری هم که بهش میگفتم میگفت چیزی که نمیگیم رابطه ی خواهر و برادری هست....
خلاصه کار پیدا کرد با حقوق خیلی کم که خواست بیاد بیرون با اصرار نزاشتم... تا اونموقع اگر اونجوری بود حداقل درشت هم بهم نمیگفت....
و از خانوادم بگم که مادرم وابستگی به من دا شد ت اصلا انگار که دوست داشت جدا بشم و دوباره برم پیشش.خواهرم که از من بزرگتر و حسادت شدید داشت به من و همش با شوهرم تو پیام بودن.
و دو برادر معتاد....
اینقدر فشار داشتم که بعد از نه ماه ساخت خونه به شوهرم گفتم خونه رو بغروشیم البته چون اصلا زیربار قسط و بدهی نمیرفت... خونه رو فروختیم و تو چند سال اصلا نفهمیدم پولش چطور شد....رفته رفته خقوق و سمت شوهرم بهتر شد اما متاسفانه خیلی چیزها رو یادش رفت... یادش رفت که من چه سختیایی کشیدم و چقدر کار من ردم و هیچی نداشتم حتی یه قطعه طلا.....
تا یکم زندگیمون جون گرفت مادرم سکته کرد و نارسایی شدید قلبی گرفت... خواهر و برادرام زیاد نسئولیتشو قبول نکردن... همش خونه من بود ...همه ی خانوادم مشکلاتشونو میاوودن خونه من.... با اینکه کوچکتر از همه بودم اما خیلی اعتبار داشتم هم تو خونه هم تو شهرمون...وقتی شوهرم صبح تا عصر سر کار باشه و وقتی که میاد فقط لباساشو عوض کنه و بره با دوستاش. الان فهمیدم که ازش کنده میشدم و به سمت مشکلات خانوادم میرفتم...
بهترین راه رو دیدم که از شهر مهرجرت کنیم اول شوهر رو راضی کردم که بره یه شهر دیگه و ما رو هم ببره که به علت جابجایی زیاد نشد ببرتمون و سه ساله در ماه فقط هفت روزش پیشمونه.... شوهرم خیلی ساده هست و به راحتی میشه گولش زد... در ضمن من یه آدم لارج بودم که با تمام اتفاقات تلخ زندگیم لذت میبردم. اما الان حسرت میخورم که چند سال زندگیمو اصلا نفهمیدم چطور گذشت...سال اول که شوهرم رفت خوب بود.... اما یهو از سال دوم عوض شد و یه دفعه ای گفت من هیچ حسی بهت ندارم تو تمام وقتتو گذاشتی واسه خانوادت.در صورتی که اون اصلا نبود که من بخوام پیشش بمونم....
گفت تو در حق بچم مادری نکردی... و زن زندگی واسه من نبودی...حس میکنم رفت تو مقایسه با همکارای خانومش.....
دو سال پیش قبل از این اتفاق مادرم فوت شد و پهل روز بعدش من دیدم حامله هستم که از دوماه دگبعدش بحثامون شروع شد. اول گفت من بچه نمیخوام و تا زمانی که بچه به دنیا بیاد خیلی اذیتم کرد با وجود ضربه ای که از مرگ مادرم خورده بودم و همون لحظه بعد از پانزده سال بیکار شدم و حامله.....خیلی اذیتم داد و عزت نفس و اعتماد بنفسمو ازم گرفت که الاپ حس میکنم خیلی ضعیفم و یه چیزی کم دارم....چند ماه پیش بعد از سه ماه نیومدن و قهر که متاسفانه به خاطر فشار روحی و دوتا بچه و تنهایی و بی پولی که داشتم خیلی اصرار کردم و غرورمو شکستم که برگرده و من هر کاری میکنم....بعد از سه ماه یهو زنگ زد و برگشت....و از,سادگیش لو رفت که میخواسته بره لبنان کار کنه. با یه نفر هم دوست شده بود مجرد و خیلی زیاد دور دختر و زن....
اومد و خواست جبران کنه... چند ماه گذشت خیلی بختر شدیم. فقط اون زیاد,حرف نمیزنه. ..سوالم اینه که پکیج خانم نصری رو تهیه کردم و عالی بود... اما مشکل اینه که بعد از یازده سال و دوتا بچه فهمیدم من از همون اول علاقه نداشتم بهش...وابستپی و نوعی فرار از تنهایی بوده...الانم خودمم نفرت دارم ازش و از اونطرفی از تنهایی میترسم.و اینکه دو تا بچش پیش منه و راه دوره و فاصله ای که میفته باعث میشه اگر قهرم کنیم به این راحتیا اشتی نکنیم....
الان هم دوباره ریخته به هم و میگه هیچ حسی,بهت ندارم...
37سالشه.نمیدونم چکار کنم.... وقتی هم هست نمیتونم سی دی ها رو نگاه کنم.... لطفا راهنماییم کنید با وجود دور بودن و حس خودم و اون چکار کنم. البته دیشب که بحث شد گفتم میخوام برم سرکار فقط به خاطر اینکه پام رو پوست پیازه و امنیتی ندارم. میخوام کار کنم و پس انداز.... ممنون میشم راهنماییم کنید .ایشون نه مشاوره میرن و فوق العاده کله شق هستن....
آیا میشه این زندگی رو درست من کرد؟؟؟؟
برنامه های مرتبط