به من اطلاع بده!

با کلیک بر روی "Allow" از تخفیف ها و پیام های سایت مطلع شوید.
شماره تماس پشتیبانی
02187700778

همین الان کلیک کن و بیا سایت جدید

زمان باقی مانده:
همین الان کلیک کنید
همین الان کلیک کنید

کلوپ دانشجویان هنر زن بودن

نیاز به پشتیبانی دارید
پشتیبانی از طریق تلگرام
یا
تماس با شماره:
02187700778
اطلاعات برنامه آموزشی
زمان برنامه 26:04
نوع برنامه ویدئو
تعداد قسمت 36
می خواهم شروع کنم.
200,000 تومان
برای دیدن این برنامه آموزشی روی دکمه بالا کلیک کنید.
دانلود اپلیکیشن اندروید
با اپلیکیشن به راحتی می توانید برنامه های آموزشی را ببینید.

پریسا نصری

مدرس این برنامه

عضو هیئت مدیره سازمان مردم نهاد خانواده موفق با همکاری استانداری تهران با هدف تحکیم بنیان خانواده
فعالیت در حوزه بالا بردن آمار ازدواج و پایین آوردن آمار طلاق
دارای 8سال سابقه ی مطبوعاتی و فرهنگی
مدیر روابط عمومی مجله روانشناسی شادکامی
مدیر اجرایی انتشارات فریور
عضو سرای روزنامه نگاران کشور

صفحه مدرس
می خواهم شروع کنم.
200,000 تومان
برای دیدن این برنامه آموزشی روی دکمه بالا کلیک کنید.
درباره این برنامه

این کلوپ فقط ویژه بانوان می باشد، و از عزیزانی که دوره جامع را برای بانوی خودشان تهیه می کنند، درخواست میکنیم حتما به نام خود بانوی خود دوره را تهیه کنند که بتوانند از این کلوپ بهره مند شوند.


با توجه به اینکه حدود 8 سال است در حوزه راز و رمز موفقیت بانوان در حال تحقیق و پژوهش هستم،
روزهای اولیه ی شروع کارم، فکر نمی کردم اصلا این همه مسائل خاص در بانوان وجود داشته باشد که هیچ فضایی هم برای هم اندیشی و کمک به همدیگر وجود نداشت.
همین فکر بود که باعث شد دوره های توانمندسازی زنان را طراحی کنم و خیلی خوشحال هستم که بالغ بر 25 هزار نفر در این دوره ها شرکت کرده اند.
با توجه به اینکه همیشه به رفع مشکلات بانوان سرزمینم اهمیت می دادم، و این موضوع که خلاء در سیستم آموزشی و دوره های آموزشی وجود دارد، به این فکر افتادم تا فضایی را برای دانشجویان دوره های توانمندسازی زنان با عنوان زنان باهوش راه راه اندازی کنم.


به زندگی روزه مره تان نگاه کنید:
تا مشکلی در روابط زناشویی مان بوجود می آید، تازه تصمیم به رفتن به مشاوره می گیریم، تا راه حل هایی برای این مسائل بیابیم.
تا امروز یک جای معتبر که بشود مسائل اساسی زندگی مان را مطرح کنیم و راه حلی برای این مسائل بیابیم، در حوزه مسائل زناشویی ندیدم.


اطلاعاتی که امروزه کم و زیاد، غلط یا درست در گوشه کنار اینترنت و شبکه های مجازی پخش شده است که معمولا 99 درصد اشتباه و با موقعیت فردی هر فرد انطباق ندارد.
زنان باهوش، خرد جمعی دانش اموختگان دوره هنر زن بودن برای مسائل زناشویی و هنر زن بودن است که برای رسیدن به یک زندگی ارام و پر از عشق آماده سازی شده است.
زنانی که با آگاهی کامل، دوره های توانمندسازی خودشان را گذرانده اند و الان می خواهند به همنوعان خود کمک کنند تا یک زندگی شیرین را تجربه کنند.
این بخش از وب سایت را با عنوان کلوپ زنان باهوش نام گذاری کردم .
و در این بخش تمرکز بر راه حل ها و مکمل های آموزشی برای هر چه توانمندشدن زنان باهوش داریم.

در این کلوپ سه بخش وجود دارد:
1- پاسخ به سوالات دانشجویان: در این قسمت همه دانشجویان دوره میتوانند سوالات خود را درج کنند و دیگر دانشجویان با تمرکز بر مسئله موجود، راهکارهای اصولی خودشان را طبق آموزه های هنر زن بودن به دیگر زنان باهوش انتقال دهند.


2- گزارش پایانی دانشجویان: در این قسمت دانشجویان گزارش نهایی دیدن دوره را درج می کنند، و اینکه دوره هنر زن بودن برایشان چقدر موثر بوده است و چه آموخته هایی از این دوره بدست آوردند را در اینجا ذکر می کنند.
به دوستانی که گزارشات دیدن هر جلسه را در پارت آخر هر جلسه درج کنند و گزارش نهایی دوره را در این قسمت درج کنند، هدیه ای از طرف استاد نصری با عنوان دوره غیر حضوری ارتباط موثر در پروفایلشان درج می شود.


3- پاسخ ویدئویی و صوتی به سوالات مهم و پرتکرار: در این قسمت برخی سوالاتی که اهمیت بالایی برای یادگیری دیگر زنان باهوش دوره هنر زن بودن، توسط استاد پریسا نصری به صورت مستقیم پاسخ داده می شود.

این کلوپ به صورت مستقیم توسط استاد پریسا نصری پاسخ داده می شود.
همچنین این کلوپ فقط ویژه زنان باهوشی است که در دوره غیر حضوری هنر زن بودن شرکت کرده اند و از مفاهیم و مطالب این دوره استفاده کرده اند.

قابل توجه است، زنان باهوشی که به تازگی در دوره غیر حضوری هنر زن بودن شرکت کرده اند، ظرف 24 ساعت در این گروه قرار می گیرند، تا بتوانند از آموزه ها و همفکری های این گروه استفاده کنند.

نمایش بیشتر
جلسات این برنامه

پاسخ به سوالات دانشجویان

مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

درج گزارش و نظر در جلسات

00 ساعت و 05 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

گزارش پایانی دانشجویان

مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

فایل شماره 1 ویژه دانشجویان

00 ساعت و 14 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

پاسخ شماره 1 دانشجویان

00 ساعت و 03 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

پاسخ 3- رفتار نادرست همسرم بعد از یک بحث

00 ساعت و 03 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

مکمل آموزشی: تعهد و واکنش در مقابل بی تعهدی

00 ساعت و 18 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

پاسخ 4 - کنایه حرف زدن همسر و بی مسوولیتی مرد

00 ساعت و 04 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

پاسخ 5 - مرد رفیق باز

00 ساعت و 02 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

پاسخ 5 - تعهد و واکنش در مقابل بی تعهدی

00 ساعت و 03 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

مکمل آموزشی: هنر زن بودن

00 ساعت و 41 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

فایل صوتی - جلسه اول

02 ساعت و 15 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

فایل صوتی - جلسه دوم

00 ساعت و 37 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

فایل صوتی - جلسه سوم

01 ساعت و 43 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

فایل صوتی - جلسه چهارم

01 ساعت و 26 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

فایل صوتی - جلسه پنجم

01 ساعت و 20 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

فایل صوتی - جلسه ششم

01 ساعت و 21 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

فایل صوتی - جلسه هفتم

01 ساعت و 14 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

فایل صوتی - جلسه هشتم

01 ساعت و 30 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

فایل صوتی - جلسه نهم

01 ساعت و 01 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

جزوه هنر زن بودن

مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

کتاب اعتماد به نفس

مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت1

00 ساعت و 25 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت2

00 ساعت و 23 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت3

00 ساعت و 25 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت4

00 ساعت و 25 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت5

00 ساعت و 18 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت6

00 ساعت و 25 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت7

01 ساعت و 14 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت 8

00 ساعت و 57 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت 9 (زمان: 24دقیقه)

01 ساعت و 14 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت 10 (زمان: 28دقیقه)

01 ساعت و 26 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت 11 (زمان: 23دقیقه)

01 ساعت و 09 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت 12 (زمان: 21دقیقه)

01 ساعت و 05 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت 13 (زمان: 15دقیقه)

01 ساعت و 14 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن

طرحواره درمانی - قسمت 14 (زمان: 28دقیقه)

01 ساعت و 24 دقیقه
مشاهده نشده
نیاز به مشترک شدن
می خواهم آموزش را شروع کنم.
200,000 تومان
برای دیدن این برنامه آموزشی روی دکمه بالا کلیک کنید.

ثبت نظر و یا سوال

1397/5/14 18:17  مدت زمان عضویت:2178 روز
0
سلام خانوم نصری مهربونم. جلسه ششم رو هم دیدم باز کلی مطالب جدید و مفید یادگرفتم. منم جذابیت زندگیم کمرنگ شده بود و تفاوتها رو نمیدونستم و خودمو در اولویت قرار نمیدادم و توی ابراز عشق افراط میکردم. خداروشکر که الان یادگرفتم چطور جذابیت رو به زندگیم برگردونم. شوهرم یه مرد خشمگینه ولی یه بار یه نفر که ازش حرف شنوی هم داره،چند تا فایل صوتی روانشناسی و ازدواج ب شوهرم داده بود که اتفاقا خودم خیلی وقت پیش اونا رو گوش داده بودم و خیلی مفید بود. شوهرمم اونا رو گوش میداد و تفاوتهای زن و مرد رو متوجه شد. باقی راه کارها رو هم که شما گفتین رو به امید خدا اجرا میکنم تا کاملا مقاومتش درمقابل تفاوتها از بین بره.
آفت عشقی که تو زندگیم وارد کرده بودم،افراط بود و خیلی تو ابراز دوست داشتن و محبت افراط میکردم و نمیدونستم اینکار نادرسته و هر چیزی حدی داره. راهکارهای رفع آفات عشق رو ان شاءالله تو زندگیم به بهترین شکل ممکن به کار میبرم تا نتیجه های عالی برام به ارمغان بیاره.
و مبحث فیلترهای ذهنی که خیلی کاربردی و مفید هستن و راهکار بعضی از مسائل زندگیم هستش که رنج میبردم ازشون و از این بابت خیلی خوشحالم که این مبحث سازنده رو یادگرفتم و میتونم تو زندگیم به کارش ببندم.
یک دنیا ممنون خانوم نصری نازنین بخاطر این همه مبحث کاربردی و سازنده... من بخاطر مشکلاتی که قبلا گفتم براتون هنوز خونه پدرم هستم و هنوز بین دو راهی زندگیم بلاتکلیفم. امیدوارم مسائل و مشکلات من و همسرمم حل بشه، خیلی دوس دارم که این تکنیکها و راهکارها رو تو زندگی مشترکم به کار ببرم و زندگیمون از این رو به اون رو بشه و ان شاءالله زندگیمونو باهم از نو بسازیم.
1397/5/13 18:40  مدت زمان عضویت:2113 روز
0
کلا فکر میکنم همسرم مثل دختراست اصلا رفتاراش مرد گونه نیست نظر منو تو لباس خریدنش قبول نداره کاراش خیلی خاصه اگه من با خانوام بگم و بخندم اونم تو خانوادش 100 برابر غلیظ ترشو انجام میده کلا شبها کنار من نمیخوابه میگه نفسم میگیره کسی پیشم بخوابه هر وقت نیاز جنسی داره میاد سریع کارشو انجام میده و دگه چی بشه به من بگه تو نیازی نداری خیلی خسته ام از زنگیم و متنفر شدم از این مرد ولی چون دوتا بچه دارم سختمه طلاق بگیرم ببخشید تو دو پیام ارسال کردم درد دلم خیلی زیاده
پاسخ ها
- مشاور سایت
1397/5/14 12:15  مدت زمان عضویت:2337 روز
0
سلام دوست عزیز موضوع شما دوتا است یکی احساس او نسبت به خانواده اش و دیگری احساس او به رفتار با شما .در مورد خانواده اش هیچ گاه تلاش نکنید و حتی فکر این را نکنید که تمام محبت همسرتام را مال خود کنید قطعا خانواده ایشان هم جایگاه خود را دارند به این مسائل عکس العمل نشان ندهید .تغییر دادن او یو شبه اتفاق نمی افتد این مسئله کاملا زمان بد است و نیاز به صبر و شکیبایی شما را دارد سعی کنید با محبت های زنانه و سناختی که از همسرتان دارید قلب او را تسخیر کنید و به سمت خود بکشید به او محبت کنید .اگر امکانش را دارید با او به یک مشاور خانواده مراجعه کنید .
1397/5/13 18:30  مدت زمان عضویت:2113 روز
0
سلام من همسرم بیش از اندازه به خانوادش اهمیت میده و هر چیزی که در منزل ما خریده میشه( مثل وسیله ورزشی یا حتی قابلمه .....)و هر کاری ماانجام میدم (مثلا من کلاس زبان برم یا هر فعالیت دگه که خودش و من انجام بدم) در خانواده مطرح میکنه و یا هر دوره اموزشی شرکت با جزیات کامل براشون تعریف میکنه کلیه همکارای من و ایشون رو خانوادش میشناسن یا وقتی وارد خانواده پدر من میشه اگه برادر من به اونها پولی بده یا چیزی بخره سریع برای خانوادش 10 برابر بهترش رو انجام میده حتی ما وقتی مسافرت میریم از مکانهای دیدنی عکس وفیلم میگیره که نشون خانواده بده و همچنین وقتی دامادشون یا فامیلشون خونه ما یا پدر شوهرم میاد حاضره هر ادای در بیاره که اونها خوشحال بشن ولی داخل خونه با بچه هام دعوا میکنه کلا به کارای من انتقاد میکنه و اینجوری فکر میکنه که خواهرو مادرش دانای عالم خوشکلترین و بهترین هستند و دوست داره منم مثل اونا باشم اگه خانوادش بگن شما اگه این کارو انجام بدی پیشرفت میکنه میگه اونا درست میگن ولی اگه من بگم هیچ اهمیتی نمیده حتی اگه ما عروسی دعوت باشیم و اونا بگن باید حتما بری میره ولی اگه من بگم دگه هیچ اثری نداره چندین بار میخواستم طلاق بگیرم خیلی کلافه ام نمزدونم چه کار کنم تو رو خدا راهنماییم کنید
1397/5/13 13:26  مدت زمان عضویت:2091 روز
1
سلام
من به تازگی شروع کردم نامزدی هدفمند رو میبینم و حدود 8 سالی هست که در یک رابطه هستم دو بار دو اتفاق افتاده که از ذهن من پاک نمیشه البته من هم جزو زنان خوب بودم جذاب نبودم و متوجه شدم از تیپ 6 یعنی سو ظن دارم و بدبینم شکاکم..آقایی که من باهاش در ارتباطم یکبار یه سفر 14 روزه رفتند اون موقع من خیلی محدودتر بودم اصلا نمیتونستم باهاش برم وهمراه پسرخالش و دو دختر رفتند و به من گفت چون روراست بودمو اومدم بهت گفتم تو حق نداری ناراحت باشی و من چیزی پنهان نکردم فارغ از جنسیت همسفرهام دارم به این سفر میرم و اگر دوست داری خودتم پاشو بیا و من اصلا نمیتونستم برم حدود دو سال گذشت و ما خیلی سر اون سفر مشکل داشتیم تا این اواخر مجددا با همون پسرخاله ی محترم اینها به یک تولد دعوت شدند و به گفته ی خودشون جمعی که دعوت شدند اکثرا سن بالا بودند و شبیهه هر چیزی بوده به غیر تولد و یکسری هنرمند بودند که داشتن پیانو و ساز میزدند البته نه که جدا باشه مختلط بود و میگفتند که میزبان نفر سوم رو دعوت نکرده و تو رو نمیتونم ببرم با اینکه من شرایط رفتن داشتم گفت نمیتونم ببرمت ..من بهش گفتم رفتی قید منم بزن گفت نه من میرم چون پسرخالم مثل برادر منه و از من خواهش کرده من نمیتونم بهش نه بگم ..حالا شما به من بگید در این جور مواقع آیا حق با من بوده و من باید کات میکردم یا نه حق با این آقا بوده و چون راست گفته منم باید اعتماد میکردمو میگفتم خب ایراد نداره شما برو؟؟با اینکه من این دعوت نکردن رو توهین میدونم
پاسخ ها
- مشاور سایت
1397/5/14 11:59  مدت زمان عضویت:2337 روز
0
سلام دوست عزیز شما از او کاری را میخواهید بکند که در حد و مرزهای او است ولی در حد و مرز شما نیست او دوست دارد به مهمانی برود و به حدو مرز خودش بی احترامی نکند و شما بدون توجه بخ به او و خواستهایش از او میخواهید مطابق میل شما عمل کند اگر او قابل اطمینان نیست در رابطه نمانید .و دعوت نکردنپسر خاله او هیچ توهینی به شما نیست .
1397/5/12 17:32  مدت زمان عضویت:2178 روز
0
سلام خدمت خانوم نصری عزیز و مشاوران خوبشون، امیدوارم که حالتون خوب باشه. جلسه ی پنجم رو هم دیدم و راه درمان دلزدگی رو یادگرفتم و فهمیدم که باید سواد عاطفیم رو خیلی بالا ببرم و باید بدونم که همسرمو همونجوری که هست بپذیرم و به این ترتیب به استقلال عاطفی برسم که عشق واقعی نیاز به استقلال عاطفی داره.
مطلب افراد دروغگو هم خیلی جالب بود برام و به معلوماتم اضافه شد. و نحوه ی شناختن افراد دروغگو رو یادگرفتم و اینکه میدونم چطوری با سیاست جواب افراد دروغگو رو بدم.
لنگرگاه مرد و وابستگی به خانوادش رو نمیدونستم چیکار کنم چون شوهرم تا حدی وابسته به مادرش هست ولی الان میدونم که چه راهکاری رو انجام بدم.
هنر عشق ورزیدن هم عالی بود و توضیحاتتون واقعا کامل و دلچسب بود. اختلالات عشق رو هم یاد گرفتم که چیا هستش و آگاهیم بالاتر رفت. و اینکه منم یه مدتی درگیر حس پوچی بودم ولی بعد از اینکه با کمک شما اعتماد به نفسم بالا رفت،دیگه اون حس هم از بین رفت.که البته اون موقه حتی پکیج زنان باهوش رو هم هنوز خریداری نکرده بودم.و الان هم که توضیحات کامل رو در پکیج گوش دادم و کاملا این مسئله رو متوجهش شدم و راه حل هاش رو یادگرفتم و اینکه به کار بگیرم تا دیگه این حس و مشکل برام پیش نیاد.
در مورد رنجش ها هم من همیشه ناراحتیامو تو خودم میریختم و تاثیرات منفی برام به بار میاورد. که الان دیگه سعی میکنم با بیان صحیح رنجشهامو به موقع به همسرم بگم و دیگه تو خودم نریزم.
خانوم نصری مهربونم ممنون بابت توضیحات جامع و کاملتون.
1397/5/9 10:27  مدت زمان عضویت:2266 روز
0
سلام خانوم نصري
ممنونم براي تايمي كه در اختيار ما قرار ميدين
من پكيج هاي شما رو همه نگاه كردم اما مشكلم حل نشده
ميشه راهنمايي كنين كه بايد چيكار كنم
من ٢٦سالمه و از ١٨سالگي موارد خوبي كه شايذ از نظر بقيه و همه بي نقص بودن سرراهم قرار ميگرفت اما واقعا در اون سن نميخواستم ازدواج كنم و حتي دوست نداشتم با كسي دوست بِشم چون تصميم ازدواج نداشتم
اما الان هر موردي كه برام پيش مياد طرف خيلي تلاش ميكنه و در ان زمان من اصلا اهميتي برام نداره انگار كه اين رفتار هميشه ميمونه و يا اينكه اگر هم با طرف دوست بِشم به اين رفتاراش اهميتي نميدم البته در ظاهر اما در باطن حس خوبي بهم ميده اما بعد يه مدت خيلي كوتاه حالا يا به علت رفتار هست كه من ممكنه انجام داده باشم يا هرچي طرف كاملا برعكس ميشه يا ميره يا اصلا محلي به من نميزاره كه اين موقعس كه من به خودم ميام و ميفهمم مورد خوبي بوده و من تازه تلاش ميكنم و از اين اتفاق ناراحت ميشم و دلم ميخواد كه مثل اول بشه كه متاسفانه يا نميشه كلا يا اينكه طرف تازه خودش ميگيره و اهميتي نميده
من مورداي خيلي خوبي اينطور از دست دادم
ميشه راهنمايي كنين كه من چطور مشكلم رو حل كنم ؟

در ضمن فكر ميكنم اين مورد هم اهميت داره كه بگم من علاقه خيلي زيادي به پدرم دارم و اونم خيلي من رو دوست داره و برعكس رابطه خوبي با مادرم ندارم
و همچنين اولين موردي كه در ١٨سالگي سرراهم قرار گرفت كه كيس خوبي هم بود از نظر همه ، پنچ سال مدام تلاش كرد اما من حتي يك جلسه هم باهاش صحبت نكردم و تازه بعد از پنچ سال يك جلسه رفتم و باهاش صحبت كردم
نميدونم اين دو مورد تاثيري داشته در اين موضوع يا نه

ميشه خواهش كنم زودتر جوابم بدين چون الان در لحظه حساسي هستم و ممكنه اين مورد هم مثل بقيه بشه
پاسخ ها
- مشاور سایت
1397/5/10 01:17  مدت زمان عضویت:2337 روز
0
سلام دوست عزیز معلوم است که هرکس محبت کند و عشق و علاقه نشان دهد و طرف مقابل بی اعتنا باشد پس از مدتی دلسرد خواهد شد
شما میتوانید پکیج راز و رمز جذابیت خانم نصری را تهیه کنید بسیار کاربردی است .چون نیاز به اموزش دارید و در چند خط امکانش نیست.
1397/5/8 11:29  مدت زمان عضویت:2127 روز
0
سلام خانم نصری من پکیج شمارو تهیه کردم و همه رو نگاه کردم،خانم نصری راجب اینکه خانواده همسر از اول کلا راضی نباشن و قبولت نکنن به عنوان عروس چیزی نگفتین،من تازه عقد کردم یک ماهه،26 سالمه همسرم هم 31 سالشه ما 4 سال دوست بودیم تو دوران دوستیمون همسرم پدرشو از دست داد و تک پسر هست و از لحاظ مالی تقریبا سطح پایینی هست،ایشون خیلی منو دوست داشت ولی از وقتی من بهش گیر دادم که چرا نمیای خاستگاری پا پس میکشید ولی بلخره بعد 4 سال ما عقد کردیم،ولی سر مهریه سر شیریها و سر خیلی مسائل دیگه بحث شد و جوری شد خانواده من گفتن خانواده همسرم مناسب من نیستن چون فکر‌ میکردن همسرم خیلی حرف مامانشو گوش میده و به نوعی مامانیه و کلا خانواده منزوی هستن و بسیار مغرور،خلاصه الان شوهر من خونه ما اصلا نمیاد همش بهونه میاره الکی میگه خوشم نمیاد با خانوادت رفت و امد کنم و منو اصلا خونشون نمیبره چون خواهرش از من خوشش نمیاد و همش دادو بیداد میکنه و مامانش ناراحت میشه و به خاطر اینکه اون ناراحت نشه منو اصلا نمیبره و خانوادشم اصلا منو دعوت نمیکنن کلا منو قبول نکردن به عنوان عروس.همه میگن انقدر کوتاه اومدی پرو شد و الان ارزشی برات قائل نیست حتی منو نمیاد ببینه از دوستیمونم کمتر شده و همش میکه اگه نمیتونی برو جدا شو و وقتی منم میگم باشه میترسه و میگه ببخشید من نمیزارم از من جداشی، خانم نصری نمیدونم باید چیکار کنم راستش فکرشو نمیکردم اینجوری بشه تورو خدا بگید چیکار کنم بهش بی محلی میکنم جواب نمیده محبت میکنم پرو میشه نمیدونم چیکار کنم
پاسخ ها
- مشاور سایت
1397/5/8 13:55  مدت زمان عضویت:2337 روز
1
سلام دوست عزیز تصمیم گیری شما برای ازدواج فقط از روی احساسات بوده است شما باید قبل از ازدواج له یک مساور مراجعه میکردید .بهتر است الان تا دیر نسده به مشاور مرراجعه کنید چون با این شرلیط که از همان ابتدا نه پسر و نه خانواده علاقه به شما ندارند هرچه زمان پیش برود بدتر خواهد شد .اجازه ندهید به خاطر خودخواهی دیکری با شما بازی شود
1397/5/7 23:57  مدت زمان عضویت:2178 روز
0
سلام خانوم نصری عزیزم. جلسه چهارم رو هم دیدم و کلی چیز دیگه یاد گرفتم. وقتی همسرم از یکی از خانومای فامیل تعریف میکرد، من فورا گارد میگرفتم که نخیر اینطوریام نیست و تو خبر نداری و این حرفا. ولی الان یادگرفتم که اینجوری جواب دادن خوب نیست و نحوه پاسخگویی بهتر رو یادگرفتم. ولی خانوم نصری جان من اصل این مسئله رو قبول ندارم، آخه اصلا چرا باید یه مرد از زنای دیگه بخواد تعریف کنه؟! و به این معتقدم که اگه شوهرم از یک خانومی تعریف کنه، منم در مقابل میتونم از یه مردی تعریف کنم که اونم متوجه بشه چه رفتاری داره. چون این برای هیچ خانومی جالب نیست که شوهرش از یه خانوم دیگه بخواد تعریف کنه. بخاطر همین من به همسرمم با ملایمت و زبون خوش گفته بودم که خانوما رو این مسئله خیلی حساسن و اصلا اینو نمیپسندن که شوهرشون از خانومای دیگه تعریف کنه، که اگه بکنه،زنشون هم میتونه اینکارو انجام بده و از مردای دیگه تعریف کنه ولی این رفتار از دو طرف اصلا خوب نیست و بعد از اون خداروشکر دیگه شوهرم اون رفتارشو عوض کرد و دیگه تکرارش نکرد. خداروشکر دلبستگی ایمن رو هم داریم. و رسم و رسوم دعوا هم که گفتین خیلی کاربردیه و خیلی خوبه که همه اینو بدونن و اونجوری رفتار کنن. شوهرم آدم عصبانی و خشمگینیه و واقعا تقی به توقی بخوره زود عصبی میشه و این خیلی بد و آزاردهنده ست،توی دعواها توهین و فحاشی میکنه.اگر منم مقابله به مثل کنم اوضاع بدتر میشه، کلا حق رو به خودش میده، خودش حرفی رو میزنه ولی توقع اینو اصلا نداره که همون حرفو به خودش بزنم. منم که مخالف توهین و فحاشی هستم و توی عصبانیتمم سعی میکردم مثل خودش توهین نکنم. اما خیلی سختمم هست که چیزی نگم و بخاطر همین اکثر اوقات ساکت نمیموندم تا شوهرم آروم بشه و بعد من حرف بزنم. ولی بهترین کار هم همینی هست که شما میگین و اینکه وقتی گفتین آدامایی که تو دعواها توهین و فحاشی میکنن، خودشونو دارن معرفی و نشون میدن، آرومتر شدم و سعیم از این به بعد بیشتر میشه که تو دعواها صبر کنم و مثل خودش رفتار نکنم و به نوعی دونستن این موضوع اعتماد به نفسمم میبره بالا. و واقعا این خشم و خشونت همسرم برام حس ترس رو ایجاد میکنه تو دعواها ولی اینطوری اصلا خوب نیست و نمیخوام دیگه بترسم. بخاطر همین راهکارهای شما بهترین گزینه هست برای مقابله با این مشکل. و همینطورم برای من هم پیش اومده که اطرافیان بگن خب تو اونموقع چیزی نگو، تو چیزی نگو که عصبانی بشه، تو گذشت کن، تو کوتاه بیا و... ولی واقعا این حرفا دردی از ما دوا نمیکنه،و فقط حق ما پایمال میشه. هرچقدرم من چیزی نگم ولی باز زود به زود این دعواها سر هر چیز الکی واسه ما پیش میاد که شوهرم فوری عصبی میشه.
برای تسخیر قلب شوهرم،همه ی نکات رو تمرین و تکرار میکنم و اشتباهاتی که داشتم رو دیگه تکرار نمیکنم. باید اونقدر رو خودم کار کنم که ملکه ذهنم بشه.
تفاوت ها رو هم به دقت گوش دادم و کاملا متوجه اونها شدم. مثلا قبلا که شوهرم باهام حرف میزد و من نگاهش نمیکردم اون حرفش رو قطع میکرد و منتظر بود که من نگاهش کنم تا باقی حرفش رو بزنه ولی من فک میکردم که لازم نیست حتما نگاهش کنم. اما الان این موضوع رو کاملا متوجه شدم.
سه وعده تغذیه روحی هم به صورت ناخودآگاه هر روز انجام میدادم ولی الان با آگاهی و بهتر میخوام که انجامش بدم.
و در مورد درخواست کردن از مردها؛ وقتی بیرون بودیم یه بار گفتم یه چیزی بخوریم یا شامو بیرون باشیم ولی شوهرم یا میگفت که حالا امشب نه فرداشب، یا میگفت نه الان حسش نیست ولی وقتی میگفتم گرسنمه یا دلم فلان چیزو میخواد، شوهرم میگفت باشه الان میریم یه چیزی میخوریم.و اونو من ناخودآگاه میگفتم ولی الان دیگه با آگاهی کامل میدونم چی بگم و چطور بگم.
و در آخر نکات کلیدی گفتگو هم خیلی مفید بود و با تمرین سعی میکنم اونارو همیشه به بهترین نحو انجام بدم.
1397/5/6 17:11  مدت زمان عضویت:2102 روز
0
سلام خانم نصری عزیز من یک هفته هست پکیج شما رو تهیه کردم وفایلهای صوتی شما در مورد پایان پریشانی رو نگاه کردم اما واقعا نمیدونم بدرد من میخوره یا البته حرفهای شما بی‌نظیر ایکاش دوسال پیش با شما آشنا میشدم 14 ساله ازدواج کردم ویک دختر 10 ساله دارم والان 2 ساله متوجه شدم همسرم زن دوم گرفته به محض متوجه شدن خانواده ها رو درجریان گذاشتم که اونجا تازه فهمیدم که خانواده همسرم میدونن فقط خاستن زندگی ما به قول خودشون حفظ شه وهمسرم 6 سال بوده که این خانم رو صیغه کرده اوایل فقط صبحها می‌رفته پیش اون خانم والبته بعضی شبها هم می‌رفته ولی بعدا تغریبا بیشتر شبها آنجا بوده چون شغل همسرم آزاد هست وما قزوین هستیم وایشون خیلی وقتها برای کار به تهران وکرج میرفتن شبهایی که نمی اومدن میگفتن من تهرانم من ساده لوح هم باور میکردم بعد از فهمیدم گذاشت ورفت دو ماه ازش خبر نداشتم البته میدونستم رفته پیش اون زنش ولی خانواده همسرم میگفتن رفتیم آنجا پرسیدیم گفته اینجا نیست البته که آنجا بود بعد از دوماه بخاطر دخترم اومد وقتی اومد فقط می اومد که دخترم روبینه بعدش کم کم با من هم خوب شدبعد گفت صبر کن طلاقش میدم یکسال صبر کردم مشاوره میرفتم ولی همسرم نمی اومد در آخر که چند جلسه اومد گفت تا مدرسه ها تعطیل بشه از قزوین بریم بعد رفتیم تهران اما دوهفته نگذشته دوباره ارتباط تلفنی با اون خانم شروع شد بعد از دوماه که مهمونی اومده بودیم قزوین خونه پدرم هی امروز وفردا کرد واسه اینکه بمونه کار دارم ودراخر گفت نمیتونم از اون زن جدا شم هم تو باش هم اون باشه الان یکسال هست از هم جدا زندگی می‌کنیم من خونه پدرم وهمسرم با اون زن من رفتم دادگاه درخواست مهریه وفقه کردم وحکم جلب‌ رو گرفتم دید که قضیه جدی هست قبل از عید بهم زنگ زد گفت چه تو با من زندگی کنی چه نه من از اون خانم جدا میشم پس صبر کن الان یک ماه هست صیغش رو باطل کرده ولی هنوز ارتباط تلفنی داره شاید هم حضوری هم همدیگر رو هم ببینن اما من هنوز خونه پدرم هستم بعد از طلاق اون زن دوهفته با پدرش اینا بود بعد با اونا دعواش شد گفت شبا مغازه دوستم میخوابم بهش گفتم تا کی گفت نمیدونم تا پول بیاد دستم برم برای خودم یک جای کوچیک اجاره کنم گفتم برای ما نمیخوای خونه اجاره کنی گفت حالا پول ندارم البته تو این یک ماه با دخترم خوب بود با من هم بد نبود ولی کمی یخ بود به‌ بهش گفتم چرا سردی میگه نمیدونم آخه شما به من اعتماد ندارید خودم هم از خودم مطمن نیستم شاید نتونم برگردم گفتم چرا به دخترت گفتی اومدی بمونی میگه اشتباه کردم در کل نسبت به من ودختر زیاد حس مسولیت نداره البته خودم مقصر بودم چون نبود همه کارا رو کردم حالا میگه از پس همه چی بر میای. من خیلی مشاوره رفتم اما همه تئوری حرف زدن دلم میخواست بگم چرا نمیفهمید من چی میگم بگید چیکار کنم چه رفتاری داشته باشم اما به شما دقیقا حرف دل ما رو می‌زنید من تو منجلاب گیر کردم تا همسرم محبت میکنه دلم نمیاد بندازمش زندون میگم نداره بزار بیرون باشه جهنم منم زندگیمو میکنم اونم بره برای خودش اون تو بره برای کن نون واب نمیشه ولی بیرون باشه دخترم بعضی وقتها می‌بیندش اولش دوست داشتم برش گردونم ولی نمیدونم اینکار درست هست یا نه
من از شما میخوام کمکم کنید با تو جه به اینکه با همسرم زندگی نمیکنم واصلا نمیدونم میشه برگرده یا نه بهتره جدا شم مبنا ندونم کاری خودم تمام تلاشم رو کردم برگرده ولی اون اصلا دلش نمیخواد اگر هم بخواد ابراز نمیکنه همش میوه سردرگم هستم نمیدونم چیکار کنم میترسم وبا توجه به شغلش که نصاب آسانسوره وثابت نیست نمیتونم به‌ اعتماد کنم چون راحت دروغ میگه
خانم نصری عزیز هنوز که ازهم جدا نشده بودیم یا حتی جداشده بودیم ولی می اومد دخترم رو ببینه با ما بود اگه اون خانم زنگ میزد جواب میداد ومیگفت بیرونم یا میگفت با ترنم دخترم تنها هستم منو مخفی می‌کرد اما اگه با اون بود به من می‌گفت بیرونم حالا نمیتونم زیاد حرف بزنم میخوای صدای سگ منو در بیاری یکجوری می‌فهموند با اون زنه هستم میگه اگه بگم با شما هستم دعوا میشه اون فکر میکنه با یکی دیگه هستم سرم به باد میره و می‌گفت غلق تو هم میدونم چیه به کارهایی که در حقم کرده نگاه میکنم میگم طلاق ولی زندگیمو راحت بخوام ببازم نه
حالا شما میگید من چیکار کنم
پاسخ ها
- مشاور سایت
1397/5/7 03:12  مدت زمان عضویت:2337 روز
0
سلام دوست عزیز کاری که همسر شما میکند یک نوع مریضی است او خیانت میکنه چون هیچ جحدو مرزی برایش وجود ندارد و بی معنا است از نظر بنده ایشون را به زندگی خود راه ندهید و سعی کنید با دخترتان باهم زندگی تازه ای را شروع کنید با این صخبتهایی که داشتید بعید میدانم که رابطه اش را با این خانم تمام کند .شما از مشاورین دادگاه خانواده حتما کمک بگیرید.
1397/5/6 17:06  مدت زمان عضویت:2119 روز
0
سلام خانوم نصری قبل از هر چی تشکر میکنم از مشاوره خوبتون
من الان دومین باری هست که سوالمو میپرسم برای بار اولی که پرسیدم پاسخ ندادید
من 28 ساله هستم و5 ساله که ازدواج کردم از همسرم راضی هستم و با هم مشکلی نداریم مشکل من فقط و فقط خانواده ایشان هست شوهرم دو تا برادر و یه خواهر داره که یکی از برادراش که از او بزرگترن ازدواج کرده حدودا 12 ساله
و هنوزم بچه دار نشدن با ازدواجشون هم خانواده ها راضی نبودن خانواده همسرم تمام توجهاتشون به برادر شوهرم و جاریم هستش وقتی با ما تنها هستن خیلی باهامون خوبن اما وقتی با اونها تو هستیم انگار نه انگار که ما تو جمع هستیم جاریم کارمنده و اکثر موقع ها برادر شوهرم خونه پدر شوهرم ناهار میره واسه خانومشم حتی میبره وخیلی وقتا غذا درست میکنند میبرن براشون اما تا یه چیزی مادر شوهرم به ما میخواد بده به من میگه اینو گذاشتم ببری فقط به پریسا ( جاریم) نگو یواشکی اونا گاهی وقتا یه چیزایی بهمون میده این تفاوت ها منو خیلی می رنجونه خیلی وقتا فرق گذاشتنای خانواده همسرم بین ما باعث میشه من و با همسرم بحثمون بشه همسرم حقو به من میده ولی هیچ وقت نشده با خانوادش حرف بزنه اصلا اهل شکایت نیست با خانواده خود منم همینطوره تورو خدا یه راهی سر راهم بزارین ممنونم
پاسخ ها
- مشاور سایت
1397/5/7 03:03  مدت زمان عضویت:2337 روز
0
سلام دوست عزیز بهتر است برای پرهیز از به وجود امدن تنش بین خود و مادر شوهرتان احترام او را در همه حال حفظ کنید .هرگز در مورد رفتار مادرشوهرتان با همسرتان صحبت نکنید و زندگی را به کام خود و همرتان تلخ نکنید چون بیان شکایت امیر از رفتار و گفتار خانوادخ همسرتان فقط رنج و ناراحتی همسرتان را تشدید میکند و در طول رمان باعث عمیق شدن اختلاف میشود سعی گنید حریمها را حفظ کنید و اصلا به این مسائل پیش پا افتاده توجه نکنید.
1397/5/6 10:09  مدت زمان عضویت:2353 روز
0
سلام پریسا جان خوبین . من قبلن شرایطتو تو کامنت قبلی گذاشتم ‌
. الان دیگه مطمین مطمین شدم با دوست صمیمی من در ارتباطه و رابطه هم دارن و حتی شبا هم تا نصفه شب چت میکنن . من با شوهرم چندین بار در این مورد دعوا کردیم طوریکه شوهرم با اینکه رابطه داره ولی پشت سرش هم بهپ بد میگه و میگه دختری که اینجوریی باشه هر روز بغل یکی هستش و... ولی نمیدونم چرا ازش دست نمیکشه . ب نظرتون ب دختره بگم و هرچند هر دری رو میبندیم میرن با سیم کارت دیگه یا دوستاش ک ب اسمشون نباشه حرف میزنن ب نظرت چکار کنم توروخدا برام زودتر جواب بدین؟ و هرموقع هم ب همسرم میگم میگه تو خودتو چرا از اون دست کم میبینی . اگه اینو میدونه من بالاتر از اونم چرا خودش ازش دست نمیکشه ؟؟؟!!
لطفن هرچه سریعتررر به نام ف. جواب سوالمو بدین ممنون میشم .
و اینم بگم طوریکه قرار بود این ماه منو ببرن سرخونه زندگی معطلی کرده و میخواست طلاق بده ک دست نگه داشته هیچ ولی دیشب حرفشو زد که بابا اینا میگن تصمیمتون چیه و من اجاره خونه پایین رو چکار کنم و تا کی تمدید کنم اینا هم تا نیمه دوم این سال تمدید کردن بدون اطلاع من .نمیدونم موضوعش چیه نکنه دختره تولدش اونموقع ست و... حالا خدایش من چکار کنم ب دختره بگم دست و پاتو از زندگیم میکشی بیرون یا ازت شکایت کنم و از اینور با همسرم چکار کنم ؟؟؟

و بعنوان ف منتظر جوابتونم .
پاسخ ها
- مشاور سایت
1397/5/7 02:40  مدت زمان عضویت:2337 روز
0
سلام دوست عزیز ارامش خود را حفظ کنید و با همسر خود صحبت کنید و دلیل کارهایش را سوال کنید .شما زمانی که هیچ مدرکی دستتان ندارید چطور میخواهید با اون خانم مشاجره کنید .بهتریت راه به دست اوردن دل همسرتان است از یک‌مشاور کمک بگیرید تا با همسرتان صحبت کند .
1397/5/2 15:56  مدت زمان عضویت:2178 روز
0
سلام خدمت خانوم نصری عزیزم و مشاوران عزیز این مجموعه. گزارشات جلسه ی سوم به این شرحه. طرح واره های عشق رو تشخیص دادم و طرح واره عشق من قبلا چسبنده بود ولی ناخودآگاه تغییر کردم و خداروشکر الان طرح واره عشق ایمن رو دارم و البته تغییر کردنمم بخاطر آشنایی با شما و روحیه و حس های خوب گرفتن از شما بود که به طورناخودآگاه تغییر کردم.و الان از نظر علمی هم طرح واره های عشق رو میشناسم.و طرح واره عشق همسرم بی ثبات هست ولی مقداری از خصوصیات ایمن رو هم داراست. نیازهای کودکانه مرد رو بعضیارو انجام میدادم و بعضیارو هم بی توجه بودم اما الان یاد گرفتم که مردها طبیعتا یه سری نیازهای کودکانه دارند که باید بهشون توجه کنیم.
در مورد تشویق کردن هم همسرم رو در اکثر اوقات تشویق میکردم و گاهی اوقاتم نه اون طور که باید. که الان توجه بیشتری مخصوصا رو تشویق به خصلت هایی که دوست دارم در همسرم پررنگتر بشه،دارم.
و درباره نیازهای ارتباطی هم، نیاز به احترام و نیاز به رابطه جنسی بیشتر رو ناخودآگاه بهش توجه کامل داشتم. ولی نیاز به امنیت و قوه ی بینایی و گپ رومانتیک و حس خوشتیپی همسرم رو بهش توجه کافی نداشتم و نیاز به حمایت رو اصلا بهش توجه نداشتم و نمیدونستم. اما الان با آموزشها و راهنمایی های شما این نیازها رو کاملا متوجه شدم و میدونم الان چطور عمل کنم.تمرینات رو هم به طور مداوم انجام میدم تا به نتایج دلخواهم برسم.
1397/4/31 11:15  مدت زمان عضویت:2178 روز
0
سلام خانوم نصری عزیزم. من به کمک و مشاوره ی شما خیلی زیاد احتیاج دارم.خواهش میکنم راهنماییم کنید.حرف واسه گفتن زیاد دارم بخاطر همین خواستم مفصل و کامل براتون توضیح بدم. من 21 سالمه و همسرم 31 سالشه. یک سال و سه ماهه که ازدواج کردیم. من و همسرم تا مدتها سر هر مسئله ی کوچیکی دعوامون میشد و حتی در دوران شش ماهه ی عقد هم اینطور بودیم.هر دو حساس و زودرنج هستیم، البته من بیشتر. شوهرم موقع عصبانیت خودشو نمیتونه کنترل کنه و اختیار زبون خودشو نداره. در مواقع عصبانیت شدید دست به زن هم داشته و در کل خیلی عصبیه. قبل از ازدواجمون پدرشوهرم فوت کردن و شوهرم گفت که باید نزدیک مادرشوهرم زندگی کنیم.اما من خیلی باهاش حرف زدم و گفتم که اخلاق خودمو میدونم و بهتره که خونه جدا بگیری ولی شوهرم کلی دلداریم داد که نه نگران نباش کسی کاری به کارمون نداره و ما فقط و فقط چندماه اونجا میمونیم تا سالگرد پدرم بیاد و بعد هرجوری شده از اونجا میریم و مادرمم با خودمون میبریم(یعنی دو واحد بگیریم واسه خودمون و مادرشوهرم) منم راضی شدم. اما تو اون یکسال متاسفانه هر پیش بینی که کرده بودم اتفاق افتاد و از دخالتای مادرشوهرم گرفته تا حرف شنوی شوهرم از مادرش و خلاصه کلی جنگ و دعوا.آخرشم که شوهرمم زد زیر قولش و گفت تا این خونه به فروش نرفته،خونه جدا نمیکنم و منم هرچی باهاش حرف زدم همش میگفت الان شرایطشو ندارم. و همین مسئله هم باعث ناراحتی همیشه ی من شده بود چون به هیچ عنوان اونجا نزدیک مادرشوهرم احساس راحتی نداشتم و از کنایه ها و زخم زبونای مادرشوهر و خواهرشوهر در امون نبودم و هر راهی که بگین واسه نزدیک شدن و صمیمی شدن با خانواده شوهرم رفتم اما جواب نداد و مادرشوهرم همیشه از من توقعات زیاد داشت که هرکی اومد خونمون تو هم بیا بالا یا بیا واسم اینکارو بکن و اونکارو بکن،وقتی هم میکردم آخرش جوری رفتار میکرد مثل اینکه وظیفمه و اصلا یه تشکر کوچولو هم نمیکرد. خانواده ی پرجمعیتی هستن و تقریبا هر روز یکی از پسرا و دختراش میان خونشون و اونم ازم توقع داره هر کی اومد برم بالا پیششون. خلاصه نه آرامش داشتم و نه راحتی و نه دلخوشی. راستی اینم بگم که تو خونه ای هستیم که مادرشوهرم بالا میشینه و ما پایین و درب عبورمونم مشترکه. همه ی بچه هاشونم کلید دارن و سرویس بهداشتی هم تو حیاط هستش. یعنی من باید واسه رفتن به دستشویی و حمام و خلاصه هرکار دیگه ای که تو حیاط داشته باشم باید خودمو کامل بپوشونم انگار که مثلا میخوام برم بیرون از خونه! خب اینجوری که نمیشه آخه، من روزی ده بار میرم حیاط، ینی توی خونه خودمم راحتی ندارم و اگه هم پوشیده نرم حیاط باید دائم استرس اینو داشته باشم که نکنه کسی الان از در بیاد تو و منو ببینه چون کلید دارن همشون.حتی یه بار تو دستشویی بیس دقیقه گیر کردم چون لباس راحتی تنم بود و همون موقه هم برادرشوهرم اومد خونه مادرش. همه ی این مسائل رو هم با شوهرم دربارش صحبت کردم اما گوشش بدهکار نیست که نیست. یا مثلا هر بار که با شوهرم دعوامون میشد شوهرم مثل بچه ها مادرشو صدا میزد که بیا و ببین وضع پسرت چجوریه و مادرشوهرمم میومد و وضع رو برامون تلختر میکرد تا جایی که همسرم خودش پشیمون شد و گفت کاش مادرمو صدا نزده بودم ولی اونموقه عصبانی بودم و خون به مغزم نمیرسید. ولی دیگه چه فایده خانوم نصری، شوهرم با اون کارش به مادرش اجازه دخالت همیشگی رو داده بود و همیشه هم از پسر خودش طرفداری میکرد باوجود اینکه میدونست مقصر پسر خودشه. یا یه بار مادرشوهرم برگشت جلو رو خودم به شوهرم گفت که کاش تو اصن زن نمیگرفتی و پیش خودم بودی، شوهرمم ناراحت شد و بهش گفت که این چه حرفیه که میزنی،چرا ناشکری میکنی، والا اگه من ازدواجم نمیکردم،اصلا خونه نمینشستم و همش بیرون پیش رفیق رفقام بودم، با این همه بازم مادرشوهرم از رو نرفت و گفتش که اشکال نداره همونم خوب بود! منم گفتم که مادرای مردم آرزوشون خوشبخت شدن بچه هاشونه ولی شما اینجوری میگی! اونم گفتش که نه نه ناشکری نمیکنم و نمیگم!!! کسی نبود بگه خب چیرو نمیگی،مگه چیزیم مونده که بگی! من هیچ بدی به خانواده شوهرم نکردم،نمیدونم چرا اونا با من اینجوری رفتار میکنن.فک میکنم اینقد که خوب بودم براشون دیگه خودشونو خیلی دست بالا گرفتن و ازم سواستفاده میکنن.از شانس بدم خواهرشوهری که اونم مثل مادرش هست اومده نزدیک ما خونه گرفته ولی اون دو خواهرشوهرام که خوبن و گاهی اوقاتم ازم طرفداری میکردن، ازمون دورن. خسته شده بودم دیگه، درگیری ذهنی خیلی خیلی زیاد پیدا کرده بودم و تقریبا هرروز با شوهرم سر اینجور مسائل و درک نکردن من دعوامون میشد. تا جایی که دیگه نمیتونستم به امور خونه و شوهرم که هیچ، به امور خودمم برسم. از درون شکسته شده بودم، دیگه دلخوشی برام نمونده بود.شرایط روحی خیلی بدی داشتم. اونقدر حالم بد بود صبح که از خواب بیدار میشدم دوس داشتم گریه کنم، خب آخه اینو بهش میگن زندگی؟ و خیلی اتفاقای ناگوار دیگه که حرمتها هم تا حدی شکسته شده بود. تا اینکه تصمیم گرفتیم از هم جدا بشیم چون شوهرم هیچ تلاشی برای خونه جدا گرفتن نکرد و وضعمون روز به روز بدتر میشد و منم روز به روز لاغرتر میشدم. شوهرمم که همیشه حق به جانبه اصلا فکر نکرد که خیلی از ازین مشکلات از رفتارای اون بوده و اونم با طلاق موافق بود. من رفتم خونه پدرم و اونجا بود که بعضی اقوام و دوستام منو از تصمیمم منصرف کردن و گفتن زندگیتو الکی از دست نده و تا آخرین لحظه تلاشتو بکن، منم که تازه تو خونه بابام فکر و ذهنم باز شده بود و آرامش و راحتی داشتم و بخاطر آرامشمم خدارو شکر میکردم، گفتم که بازم تلاش کنم که هر تصمیمی که گرفتم هیچ پشیمونی برام نداشته باشه و به شوهرم پیام دادم که نظرم برگشته و میخوام به زندگیمون ادامه بدیم اما به شرط جداسازی منزل. لااقل یه کم اونورتر از خونه مادرش خونه بگیره، ولی اون بازم راضی نشد که نشد و همچنان با طلاق موافق بود.منم بعد از کلی حرف زدن و به نتیجه نرسیدن گفتم باشه برو دادخواست طلاق بده چون واسه طلاق توافقی نمیام. خلاصه دوماه گذشت و منم کاملا از زندگیم قطع امید کرده بودم. تو اون مدت با شما و کانالتون آشنا شدم و فایلای شما گوش میکردم که اتفاقی ویدیوی داستان هزار و یکشب شمارو دیدم و اونوقت وقتی گفتین که اون کسی رو که میخواد بره رو بذارید بره، گفتین هزاران آرزو داشتین نشد اما آرزوهای بزرگتری شد واستون. منم روحیه گرفتم واسه پا گذاشتن تو مسیر جدید و بهتر زندگیم و بعدشم امیدم به زندگی بیشتر شد و حس های خوب گرفتم ازتون. خلاصه بعد از اون مدت شوهرم پیام فرستاد که دلم برات برات تنگ شده! منم تعجب کردم و گفتم چجوری نظرت 180 درجه چرخید، گفت یاد مهربونیات میوفتادم. خلاصه کلی با هم حرف زدیم و اون گفتش که تو این مدت خیلی فکر کردم و واقعا زیاد اذیتت کردم و منو ببخش و قبول دارم که خیلی از مشکلاتمون تقصیر خودم بوده اما دیگه پیش نمیاد. منم حرف از خونه زدم. گفت اونم جدا میکنیم. منم خوشخال شدم اما بعداز چند روز گفت تو برگرد خونه رو هم داریم میفروشیم و بعد خونه میگیریم. گفتم تو شیش ماهه داری میگی خونه رو داریم میفروشیم،این که نشد حرف.من برنمیگردم. خلاصه اومد با پدرمم صحبت کرد و گفت که زن و شوهر که نباید از هم دور باشن و تا ابدم که تو اون خونه نمیمونیم. ولی همچنان من راضی نبودم. راستی اینم بگم که شوهرم تو اون یکسال از یه جایی به بعد دیگه خونه پدرمم نمیومد و میگفت چون همصحبت ندارم نمیام!!! انگار که من همصحبت داشتم که میرفتم پیش مادرش، تازه منو خیلی با حرفاشونم آزار میدادن مادرشوهرم اینا ولی من باز هم بخاطر شوهرم میرفتم و اینارو به خودشم گفتم اما اون حرف تو گوشش نمیرفت و همیشه هم حرف حرف خودش بود. خیلی پرخاشگری میکرد و من گاهی اوقات ازش میترسیدم و پرخاشگریشم واسه خانواده خودش هم بود. ینیبیشتر اوقات مادر و خواهر و برادر خودشم ازش شاکی و ناراضی بودن. ولی مادرش پسرش هرجوری هم که باشه دوس داره پیش خودش باشه و ازش جدا نشه. ما هم رفتیم پیش مشاور البته بعداز اون دوماه که راضی شده بود وگرنه قبلش اصلا مشاوره هم نمیومد و میگفت من خودم مشاور خودمم. روانشناس هم بهت حق میدم که نگران حال مادرتی اما مهمترین کار تو الان حفظ زندگی مشترکی که تشکیل دادی و خلاصه خیلی باهاش حرف زد اما شوهرم برگشت و گفت ببخشید ولی من چیزی که به عقل خودم درست نبینم رو از هرکسی دیگه هم که باشه قبول نمیکنم، ینی حتی از روانشناس هم قبول نمیکنه. خلاصه روانشناس هم بهش گفت که اگه قبل از ازدواج پیشم میومدی من نمیذاشتم که ازدواج کنی. با یه مشاور دیگه هم حرف زدم گفتش شوهرت مهارت مدیریتی نداره که تناسب بین مادر و همسرشو حفظ کنه و باید آموزش ببینه. شوهرم بعد از اون یک جلسه دیگه حاضر نشد که جلسات دیگه رو بریم و حتی مشاور بهش گفته بود یکبارم باید با خودت تنها حرف بزنم ولی شوهرم نرفت که نرفت. شوهرم تهدیدم کرد که یا برمیگردی یا میریم جدا میشم از هم. منم گفتم خب جدا بشیم و اونم باز میگفت بهت وقت میدم فکر کنی. و بازم با هم حرف میزدیم اینبار گفتم من زندمیو دوس دارم و جدا نمیشم ولی تو اون خونه هم نمیام. اونم قهر کرد و دیگه پیامی نفرستاد. بعداز چند روز اظهانامه فرستاد که اگه برنگردی از طریق دادگاه و حکم تمکین اقدام میکنم. منم با خودم خیلی فکر کرده بودم و بعضی اقوامم میگفتن که یه فرصت دیگه بهش بده. منم دلم نرم شده بود و گفتم که بهتره برگردم و زندگیمونو از نو بسازیم و اومد دنبالمو برگشتم. مادرشوهرم که ازم هیچ استقبالی نکرد و معلوم بود از برگشتنم اصلا خوشحال نشده. منم انرژیای منفی دور و برم رو گرفته بودن و میگفتم ای خدا دوباره برگشتم اینجا. با مادرشوهرمینا کاری نداشتم و البته تو حیاط که میدیدمش واسه کمک کردن بهش و اینا داوطلب میشدم اما اون مثل یه غریبه با من رفتار میکرد. و من با آموزه های شما دیگه مثل قبل نبودم و سعی میکردم که شاد باشم و به خودم روحیه بدم و خودمو قدرتمند ببینم. ولی متاسفانه مادرشوهرم باهام دعوای شدیدی راه انداخت و منم این بار مثل یکسال گذشته که همیشه میگفتم چشم و حتما و همینطوره و... رو نگفتم و مثل خودش رفتار کردم. اتفاقا قبل از اینکه برگردم به شوهرمم گفتم که اگه برگردم هرکی حرفی بزنه من دیگه ساکت نمیشینم و جوابشو میگم. و وقتی شوهرمم اومد ماجرا رو براش تعریف کردم و خب اونم گفت که مادرم اشتباه کرده و الانم حتما پشیمونه خودش. فک کنم با مادرشم سر اسگین موضوع حرفش شده بود چون دو روزی با مادرش حرف نمیزد.اما اخلاق مادرش عوض شدنی نبود. و دوباره شوهرم سر حرفای مادرش تو خونه جنگ و دعوا راه انداخت و این بار بهم خیلی خیلی زیاد برخورد. شوهرم اختیار زبونشو نداره و تو عصبانیت هر چی به زبونش میادو میگه، میدونم این تا حدی طبیعیه ولی حرفم داریم تا حرف. آدم باید تا یه حرفی بتونه خودشو کنترل کنه. و اینکه شوهرم اختلال شخصیتی بردرلاین و تا حدی ضداجتماعی و مقداری هم خودشیفته داره.که باید قبول کنه و برای درمانش تلاش کنه چون واقعا رفتاراش آزار دهنده س.و خونه رو هم باید بتونه جدا کنه که اگه نتونه تحملش برای من خیلی سخته. بعدشم شوهرم که تک پسر که نیست که اینهمه اصرار داره خیلی نزدیک به مادرش باشه،البته پسر آخر هست. همون اندازه که برادر بزرگترش وظیفه داره در قبال مادرش، شوهرم منم به همون اندازه وظیفه داره. ولی خانوم نصری من زبونم مو دراورد از بس اینو گفتم. راستی حرف خودش رو هم زود زود عوض میکنه. مثلا یه بار گفت من بخاطر مادرم گیر کردم ولی بعدا گفت نه کی گفته من بخاطر مادرم گیر کردم! من شرایط مالی ندارم. این درحالیه که شرایط مالی خیلی خوبی هم داره اما الکی هربار یه چیز میگه. یه بار میگفت من پولام تموم شه میمیرم!!!! میگه خونه به این خوبی،چرا بریم یه جا دیگه. اصلا یه بار تو آرامشم برگشت گفت من کاری که خودم نخوام رو نمیکنم و این عادتمه و دست خودم نیست و از اینجا رفتنمون هم اصلا معلوم نیست کی باشه. و بعد از اون دعوای شدیدی که داشتیم من بازم برگشتم خونه پدرم چون حرفی بهم زد که خیلی بد و زشت بود و حتی نمیتونم پیش کسی هم بگم. اونم اون شب نمیذاشت که من برگردم اما من روز بعدش که خونه نبود برگشتم و وقتی هم که از سرکار برگشت پیام داد که کجا رفتی.منم جوابشو ندادم. از اون روز دیگه خبری نشده فقط از رو پروفیل تلگرامش معلومه که ناراحته اما خانوم نصری وقتی اون واسه آرامش من تلاش نمیکنه، من چطور به زندگی تو اون خونه ادامه بدم که از هرجاش فقط ضرر میباره.همه راه هارو رفتم اما نتیجه نگرفتم. من میخوام که زندگیمو درست کنم و شوهرمم هم خونه جدا بگیره و هم بره پبش روانشناس برای رفع اون اختلالا. گیر خیلی سختی کردم، نمیدونم باید چیکار کنم. حتی اگه برمنمیگشتم بازم میگفت نه تو بهانه میاری و دلت به زندگی نیست و من که میگم اون مشکلا دیگه پیش نمیاد و منم عوض شدم. میگفت کاری به مادرش نداره این مسائل و تقصیر خودش بوده. ولی من با برگشتنم بهش ثابت کردم که تقصیر مادرش هم هست و اخلاق اون برای ما عوض نمیشه و ازش دیدم که اخلاق خودشم همونه و بخاطر اختلالی که داره دست خودشم نیست. فقط مقداری خودشو تغییر داده اونم اینه که وقتی عصبانی میشه مثل قبل داد و فریاد نمیکنه و به مادرش چیزی نمیگه. آدم بیخیالیه،هیچی واسش مهم نیست، اینو خودشم گفته و میگه نمیدونم چرا اینجوریم. مشکلات تو این یکسال زندگیم خیلی زیاد داشتم خانوم نصری، خیلی زیاد، با هرساز شوهرم و مادرشوهرم رقصیدم اما آخرش به اینجا رسیدم.حتی تو دوران عقد از خیلی چیزا که واسه هر دختری آرزو بود گذشتم.اما آخرش اینجوری بهم گفتن دستت درد نکنه. نمیدونین چقدر واسه مادرشوهرم و اون خواهرشوهرم که باهام بد بودن، خوب بودم و دوسشون داشتم، اما اونا اینجوری جواوبمو دادن. مادرشوهرم دوس داره ما از هم جدا شیم، نمیدونم گناهم چی بوده مگه که اینهمه در حقم بدی میکنن، از وقتی پدر شوهرم فوت کرده،مادرشوهرمم میگه من تنها حوصله م سر میره و دوس داشتم پسرم مثل مجردیاش همیشه پیش خودم بود! همش میگفت پسرام میگن زن دوباره گیر میاد اما مامان و بابا فقط یه دونن. خب چرا باید این حرفو بزنه، مگه دخترای مردم مسخره دست پسرای اون هستن.حتی اگرم پسراشم بگن،اون نباید نقل قول کنه.خب هر دختریم یا مامان منم میتونست بگه دخترای منم میگن مامان و بابا یه دونن ولی شوهر باز گیر میاد.ولی چرا بگه،مگه میخواد تفرقه بندازه بینمون. راستی خانومونصری اینم بگم که من اصلا قهرو ترک منزلو دوس ندارم اما شوهرم و مادرشوهرم وادارم میکردن که قهر کنم. مادرشوهرم بهم میگفت که من اندازه موهای سرم قهر کردم!! اما من همیشه میگفتم که قهر اصلا خوب نیست ولی برام پیش اومده نمیدونم چیکار کنم.
خانوم نصری الان من نمیدونم تکلیفم تو این زندگی چیه، خیلی نگران آیندمم خانوم نصری، نمیخوام الکی دل خوش کنم به زندگی که نمیدونم آخر خوبی داره یا نه. میخوام زیربنای زندگیم محکم باشه و با خیال راحت و با آرامش و خوشبختی با همسرم زندگی کنیم. من برای زندگیم از هیچ تلاشی دریغ نکردم و خیالم از این بابت راحته. ولی نمیدونم این مشکل من حل شدنی هست یا نه، این خیلی منو آزار میده نمیدونم باید چیکار کنم. همسرمم دوست دارم و میخوام که زندگیم واقعا از این رو به اون رو بشه. اما بین دو راهی گیر کردم و نمیدونم باید چیکار کنم چون شوهرمم خیلی سرسخته نمیدونم آخرش خونه جدا میکنه یا نه. اما اونی که من میدونم اینه که اون خودشو خیلی دست بالا میبینه و این تو مغزش نمیره که باید یه خونه ی کاملا مستقل واسه آرامشمون بگیره. توروخدا کمکم کنید خانوم نصری، بهم بگید چیکار کنم؟؟؟؟ تصمیم درست چیه؟؟؟؟
خیلی خیلی ببخشید که این همه زیاد حرف زدم، اما واقعا به شدت به راهنماییتون احتیاج دارم...
پاسخ ها
- مشاور سایت
1397/4/31 21:51  مدت زمان عضویت:2337 روز
0
سلام دوست عزیز با توجه به صحبتهایی که داشتید فقط با گذشت و محبت کردن و نادیده گرفتن رفتارهای مادر همسرتان فقط میتوانید زتدگیتان را سرو سامان دهید سعی کنیدفاصله ها را با خانواده همسرتان حفظ کنید .از نظر بنده هم تا انجایی که امکانش را دارد زندگی خود را حفظ کنید .طلاق راه مناسبی نیست.
1397/4/30 22:18  مدت زمان عضویت:2127 روز
0
سلام خانم نصری خسته نباشید،من تازه عقد کردم 1 ماهه شوهرم 31سالشه من 26 خیلی به خاطر یه سری رسم و رسومات همون اول خیلی به مشکل خوردن خانواده هامون دیدشون نسبت بهم تغییر کرد و تغریبا نه خانواده اون راضی بودن نه من ولی ما ازدواج کردیم،شوهر من به خاطر مرگ پدرش دچار افسردگی شده بود و از لحاظ مالیم خیلی فشار روشه خانوادشم کلا منو نمیخوان و دوست ندارن حتی از وقتی عقد کردم نه به من زنگ زدن نه دعوتم کردن،شوهرمم 2 بار اومد خونه ما بعدش دیگه هی بهونه اورد من نمیتونم بیامو اینا من باهاش بحث کردم که چرا نمیاد گفت اصلا دوست نداره با خانواده من رفت و امد کنه به منم گفت توام نمیخواد بیای خونه ما اصلا و حتی جوری شد که بهش گفتم بیا رو در رو حرف بزنیم گفت نمیام، حتی منم نمیاد ببینه،من فکر میکنم لج کرد ولی گفت من همینم اگر نمیتونی جدا شیم ولی من بهش گفتم باشه اگه نمیخوای بیای اشکالی نداره،خانم نصری من باید چیکار کنم ازتون خواهش میکنم کمکم کنید تورو خدا خیلی حالم بده
پاسخ ها
- مشاور سایت
1397/4/31 21:20  مدت زمان عضویت:2337 روز
0
سلام دوست عزیز لطفا تا انجایی که امکان دارد رسومات را کنار گذاشته و محبت کردن به همسر خود را فراموش نکنید .از دست دادن پدر برای ایشون ضربه بسیار بزرگی است که به او وارد شده است .شما با ارامش با اوصحبت کنید و از او بخواهید که به خاطر این مسائل پیش پا افتاده زندگی خود را خراب نکند .اگر امکانش را دارید از یک مشاور کمک بگیرید و یا از یکی از بزرگترهای فامیل
1397/4/30 13:27  مدت زمان عضویت:2178 روز
0
سلام.ببخشید چرا سوال من رو نذاشتید؟
پاسخ ها
- مشاور سایت
1397/4/30 14:09  مدت زمان عضویت:2337 روز
0
سلام لطفا سوالتان را دوباره ارسال کنید
برنامه های مرتبط