ویدئوی قسمت دوم، را از لینک زیر ببینید.
بهشت یا جهنم؟ - قسمت اول
قسمت اول : مشکلات و چالش ها در دوران نامزدی و زندگی زناشویی
در این ویدئو قصد دارم شما را با مشکلات و چالش هایی که در ارتباط با همسر و نامزدتان پیش می آید برایتان صحبت کنم.
این روزها تا با هر خانمی حرف می زنم، به دنبال یک زندگی خوب و ازدواج موفق هست، اما در این راه با مشکلات و موانعی مواجه هستند و این مشکلات جوری شده که اغلب بانوان کشورم درگیرش هستند.
در این ویدئو (قسمت اول) می خوام در رابطه با مشکلات در زندگی زناشوییتان صحبت کنم!
شاید در ارتباطتون با همسر و یا نامزدتان، دچار مشکلات ارتباطی و بی تفاوتی از طرف مقابلتان شده اید؟
بارها تلاش کرده اید که توجه و محبت طرف مقابلتان را به طرف خودتان انتقال دهید اما؟
بارها شده ...
من دختر ایرانم و می خواهم با شما در این ویدئو در رابطه با مشکلات رایجی که شما هم درگیرش هستید صحبت کنیم.
با من در این ویدئو همراه باشید، و پس از دیدن ویدئو میخوام از تو دوست خوبم بخوام که اگر تجربیاتی مشابه از از این قبیل داری، را در قسمت نظرات درج کنید و در ویدئوی بعدی میخواهم تحقیقی نسبت به این مشکلات رایج کنم و راهکارهایی برای مشکلات آموزش دهم.
من فاطمه هستم 26 سالمه توی زندگیم سعی کردم همیشه راه درست رو انتخاب کنم عقلانی فکر کنم ولی الان تو یه مسیری افتادم که عقل و احساسم با هم دگیر شدن من همیشه بخاطر چارچوبای زندگیم که خودم واسه خودم مشخص کرده بودم هیچ وقت درباره دوستی با جنس مخالف فکر نمیکردم و اصلا مایل نبودم تا اینکه تو سن 19 سالگی احساس کردم از پسر عمم خوشم میاد اولش خودم باور نداشتم میگفتم ای یه حس گذراس و بش فکر نمیکردم ولی بعد 8 سال احساسم نه تنها از بین نرفت بلکه هی جون گرفت الان توی مغز و قلبم ریشه کرده نمیدونم چیکار کنم؟ از یه طرف فشار خانواده وقتی که خواستگار میاد کسایی که من نمیخوام اخه چطور میشه کسی رو که تو ذهنمه کنار بزارم با شخص دیگه ای ازدواج کنم؟ پس عمم از این حس خبر نداره یا شاید من فکر میکنم خبر نداره.ترو خدا راهنماییم کنیم توی بد برزخی گیر کردم
من دختری 29 ساله هستم 3 سال است با اقای 35 ساله رابطه دوستی دارم رابطه ما با هم خیلی خوب است ولی من هربار صحبت از ازدواج میکنم به هر دلیل تفره می رود و نمیخواهد در رابطه با این موضوع صحبت کند در صورتی که خیلی از موارد من را تامین می کند به طور مثال من در خانه این اقا با اجاره کمتری زندگی می کنم. خانواده ایشان کاملا از رابطه ما مطلع هستند و در کل فامیل اعلام کردند که من دوست دخترش هستم ولی برایم جای سوال هست که چرا نمیخواهد ازدواج کنیم
من دختری هستم 26 ساله
من 3 سال پیش با آقایی در ارتباط بودم که با قصد ازدواج باهم ارتباط داشتیم که 1سالو سه ماه به طول انجامید
در این یک سال همه چیز خوب و خوش بود حتی برای ازدواج خیلی کاراها انجام دادیم ولی سه ماه اخیر بخلطر اتفاقای کوچیک هرروز دعوا داشتیم
چون اون اقا کارایی از من میخواست که گاها شرایط نمیذاشت اون کاراو انجام بدم نه اینکه نخوام موقعیت اون کارو نداشتم
که مثلا نباید تنهایی مسافرت برم
حتما باید خانوادم کنارم باشن
خوشم نمیاد سوار ماشین غریبه ها بشی از جمله پسرخاله و پسردایی و از این قبیل کارها که گاها من بخاطر مجرد بودن نمیتونستم اوتجوری که اون میخواد انجام بدم
بخاطر این بهانه ها و دعواهای کوچیک ما از هم جدا شدیم
توی این مدت جدا شدن من خیلی خواستگار داشتم ولی هیچکدومو نمیپسندیدم و فقط و فقط فکرم درگیر گذشته بود چون اون آقا رو خیلی دوس داشتم
بعد مدتها اون دوباره برگشته البته تو این سه سال چندباری برگشته بود ولی اینبار یجور دیگه برگشته هی بهم میگه دوستت دارم ولی شرایط ازدواج ندارم
مشکل کار دارم من نمیتونم تورو بدبخت کنم تو باید به زندگیت برسی من، تو زمان زیادی نداری باید ازدواج کنی و خوشبخت بشی و کلی از این حرفا
و کارایی هم برای من میکنه که من مطمئن تر میشم این بازم منو دوس داره و خودشم داره عذاب میکشه
من خیلی بلاتکلیف موندم نمیدونم باید چیکارکنم باید منتظر این اقا بمونم یا اینکه برم دنبال زندکیم
اصلا اگه رفتم دنبال زندگیم ایا فکر این اقا میذاره چون منم واقعا دوسش دارم و این سه سالو شبی نشده که بهش فکر نکنم
خانوم نصری منو راهنمایی کنید واقعا تو برزخ گیر کردم ممنون از شما.
من حدود 15 سال است که با همسر ازدواج ،و نتیجه این ازدواج دو پسر 14 و 8 ماه است .مشکلی که من بیشتر با خانمومم دارم اینکه اصلا ایشون من را جز جای حساب نمیکند و مدام میگد شما ما را بدبخت کردید. تو برا ما کاری نمیکین .ما آقا بالاسر نمیخواهیم .تو برا زندگی تلاش نمیکنی .(تو گرسنه کجا بودی ) و از این حرفها.و کلا از زمانی که در حالت بیداری در منزل هستم که در 24 ساعت 3 ساعت است همین طور ناراحتی میکند و به ی چیزهای کوچیک گیر میدد و عصاب من و بچه ها را خراب کرده است تا الان چندین با ر به ایشون گفته ام که اگر میدونی نمیتونی ادامه بدی بیا از هم جدا بشیم . حالا لطفا شما من را راهنمایی کنید که چه طور با این وضعیت کنار بیایم و چه کار کنم . دیگر هم از این وضعیت خسته شده ام
من چند وقتیه که با یه دختر خانمی آشنا شدم، با توافق خانواده ها کم و بیش باهم در ارتباطیم، ایشون از خیلی جهات به ایده آل های من نزدیکن، منتها در این مدت یه چیزی منو خیلی نگران کرده، اونم اینکه ایشون بسیار آدم دهن بین و مغروری هستن! من نگرانم که نکنه با هر حرفی بهم بریزن! به هرحال تو زندگی ممکنه مشکلات و سختیهای زیادی اتفاق بیفته، اگه قرار باشه تو اون لحظات پشت منو خالی کنن و با هر حرف و حدیث و نیش و کنایه ای از جانب مردم و اطرافیان بهم بریزن جا بزنن و یا کم بیارن که نمیشه! اگه مثلا خدای نکرده یه وقت یکی از دخترای فامیل جلو ایشون فخرفروشی کنن یا بهشون کنایه بزنن که مثلا وسایل من بهتره، بعد ایشون طاقتشون طاق بشه نتونن تحمل کنن و نیش و کنایه رو به من منتقل کنن یا سرکوفتم بزنن یا هر چیز دیگه ای که نمیشه! خودشون هم بهم گفتن که من آدم مغروری هستم و نمیتونم جلو حرف مردم طاقت بیارم! کلا به این نتیجه رسیدم که ایشون بیشتر ازینکه پشت من باشن پشت حرف مردمن! نمیدونم چیکار کنم!!! الان خیلی ذهنم درگیره و خیلی نگران و مضطربم! نمیدونم به رابطه ام ادامه بدم و آیا میشه رو یه زندگی مشترک آروم رو ایشون حساب کرد یا نه! لطفا کمکم کنید و راهنماییم کنید که چیکار باید بکنم؟!
خواستم بگم پریسا جان من و طرف مقابلم که مرحله ی آشنایی با اجازه ی خانواده ها صورت گرفته رو به سر میبریم . ولی اخلاق و رفتارشون همون موضاعاتی بود که بیان کردید فردی بددهن سریع عصباتی میشه شکاک هست و نمیدونم با این شکاکی اون چه کنم ترس ازش دارم هر چیزی رو نمیتونم بهش بگم اصلا برام ارزش قایل نمیشه وقتی بهش میگم بیا بریم مشاوره فرار میکنه و فقط بهونه میاره حتی احساس میکنم بهم دروغ میگه وقتی باهاش درمیون میگذارم سریع بهش برمیخوره و جوری حرف میزنه که در آخر خود من رو مقصر میدونه . بیرون فوق العاده با رفیقاش میگه میخنده ولی به من که میرسه کلا اخلاقش عوض میشه . شکاکی بودنش بیشتر اذیتم میکنه هر جا برم هر کجا میگه عکس بفرست وقتی این رفتارا رو میکنه جوریه که به شخصیتم لطمه وارد میشه ازشم میپرسم اعتماد نداری میگه دارم ولی میترسم
پریسا جان واقعا نمیدونم چیکار کنم یک راهکار ی نشونم بدید تو ویدئو هاتون درمورد مرد شکاک و سوظن صحبت کنید ممنون میشم .
اول از همه تشکر میکنم بخاطر سایت و صحبتهای خوبتون
من هم یه تجربه مشابه دارم که با فردی اشناشدم حدود یکسال اول همه چی خوبه ولی الان خیلی کمرنگ ارتباطمون همش میگه کاردارم ارتباطمون فقط درحد اینه که صبحابهم صبح بخیر بگیم و هرچی صحبت کردم دعواکردم کوتااومدم بخشیدم فایده نداره و چندبار حتی نخواستم ارتباط داشته باشم ولی خودش دوباره شروع کرد نمیدونم چیکار کنم فقط میگه مجبورم بخاطر کارم نمیدونم این شرایط و ادامه بدم یا نه با توجه به اینکه پدر و مادرشون فوت شدن و از لحاظ روحی هم زیاد مساعد نیستن خیلی دلم میسوزه
ممنون میشم راهنمایی کنین.
باتشکر