ویدئوی قسمت دوم، را از لینک زیر ببینید.
? پایان پریشانی
قسمت اول: مشکلات و دردهای زنان و دختران ایرانی
در این ویدئو در رابطه ی اینکه چرا هر روز در ارتباطاتتان دچار ضعف بیشتر می شود، صحبت میکنم.
❌ خیانت کرده؟
❌ بداخلاقه؟
❌ شک داری بهش؟
❌ خسیسه؟
❌ وسط راه تنهات گذاشته؟
❌ بلاتکلیفی؟
❌ بریدی؟
❌ نمیتونی تصمیم بگیری برای انتخاب؟
در این ویدئو (قسمت اول) می خواهم اگر تجربه مشابهی همچون ضعیف شدن ارتباط تون دارید در همین ویدئو برایمان درج کنید و تجربیاتتون رو برام بنویسید.
?در ویدئوی بعدی نسبت به راهکارهایی برای رفع این مشکلات و نگرانی ها برایتان صحبت می کنم.
ما سه ماهه نامزد هستیم همسرم بینهایت شکاک و بدبین هست نه تنها به خودم بلکه خانوادمم مورد اتهام هستن حق خروج از منزل رو حتی با بزرگترم هم ندارم وقتی عصبانیه مدام فحاشی میکنه و اتهام بدنامی بهم میزنه در حالی که خدا شاهده من حتی یک قدم خلاف هم تو همه عمرم برنداشتم
از لحظه به لحظه زندگیم مادرش خبر داره و دخالت میکنه
همیشه شیطنت داشت. آنقدر قربان صدقهام میرفت که گاهی با خودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است؟!!!
یک شب کلافه بود، یا دلش میخواست حرف بزند، میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشد مفصل صحبت کنم. من همیشه برای فرار از حرف زدن میگفتم: میبینی که وقت ندارم، من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بدموقع مانند کَنه به من میچسبی!
گفت: کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی. این را که گفت از کوره در رفتم، گفتم خدا کنه تا صبح نباشی....
بیاختیار این حرف را زدم...!
این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد، به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست...
بعد از اینکه کارهایم را کردم رفتم تا کنارش بخوابم. موهای بلندش رها بود و چهرهاش با شبهای قبل فرق داشت، در آغوشش گرفتم؛ افتخار کردم که زیباترین زن دنیا را دارم. لبخند بیروحی زد، نفس عمیقی کشید و هردو خوابیدیم. آن شب خوابم عمیق بود، اصلا بیدار نشدم...
از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب، خواب آرامی نداشتهام!
هزاران سوال ذهنم را میخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکردهام.
گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را بکشد! مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد؟!!!
همسرم دیگر بیدار نشد، دچار ایست قلبی شده بود. شاید هم، از قبل آن شب، از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق میآمدم از دیدنش، اما در ظاهر نه!...
بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم، کشوی کنار تخت را باز کردم، یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود که تمام دنیا را روی سرم آوار کرد، خانوادهاش خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم...
آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد. حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد.
حالا فهميدم، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش میایستد. بايد بیشتر مواظب حرفها بود؛ گاهی زود دیر میشود...!
همیشه شیطنت داشت. آنقدر قربان صدقهام میرفت که گاهی با خودم میگفتم: مگر من چه دارم که همسرم انقدر به من علاقه مند است؟!!!
یک شب کلافه بود، یا دلش میخواست حرف بزند، میدانید همیشه به قدری کار داشتم که وقت نمیشد مفصل صحبت کنم، من برای فرار از حرف گفتم: میبینی که وقت ندارم، من هرکاری میکنم برای آسایش و رفاه توست ولی همیشه بدموقع مانند کَنه به من میچسبی!
گفت کاش من در زندگیت نبودم تا اذیت نمیشدی. این را که گفت از کوره در رفتم، گفتم خدا کنه تا صبح نباشی. بیاختیار این حرف را زدم...!
این را که گفتم خشکش زد، برق نگاهش یک آن خاموش شد به مدت سی ثانیه به من خیره شد و بعد رفت به اتاق خواب و در را بست...
بعد از اینکه کارهایم را کردم کنارش رفتم تا بخوابم، موهای بلندش رها بود و چهرهاش با شبهای قبل فرق داشت، در آغوشش گرفتم؛ افتخار کردم که زیباترین زن دنیا را دارم لبخند بیروحی زد. نفس عمیقی کشید و خوابیدیم. آن شب خوابم عمیق بود، اصلا بیدار نشدم...
از آن شب پنج سال میگذرد و حتی یک شب خواب آرامی نداشتهام! هزاران سوال ذهنم را میخورد که حتی پاسخ یک سوال را هم پیدا نکردهام.
گاهی با خود میگویم مگر یک جمله در عصبانیت میتواند یک نفر را بکشد! مگر چقدر امکان دارد یک جمله به قدری برای یک نفر سنگین باشد که قلبش بایستد؟!!!
همسرم دیگر بیدار نشد، دچار ایست قلبی شده بود. شاید هم از قبل آن شب از دنیا رفته بود، از روزهایی که لباس رنگی میپوشید و من در دلم به شوق میآمدم از دیدنش اما در ظاهر نه...
بعد مرگش دنبال چیزی میگشتم، کشوی کنار تخت را باز کردم، یک نامه آنجا بود، پاکت را باز کردم جواب آزمایشش بود؛ تمام دنیا را روی سرم آوار کرد، خانوادهاش خواسته بودند که پزشک قانونی، چیزی به من نگوید تا بیشتر از این نابود نشوم...
آنشب میخواست بیشتر باهم باشیم تا خبر پدر شدنم را بدهد. حالا هرشب لباسش را در آغوش میگیرم و هزاران بار از او معذرت میخواهم اما او آنقدر دلخور است که تا ابد جوابم را نخواهد داد.
حالا فهميدم، گاهی به یک حرف چنان دلی میشکند که قلبی از تپش میایستد. بايد بیشتر مواظب حرفها بود؛ گاهی زود دیر میشود...!
ممنون كه فكر زنهاي سرزمينتون هستين من پكيجاتونو تهيه كردم و هميشه دنبال كننده ويدئوهاتون هستم.
متاسفانه من تجربه روزاي تلخ رو داشتم و زندگيم وقتي شروع شد عاشقانه بود الان 1 سال از ازدواجم ميگذره تا اينكه حدود 7 سال پيش يه زن شوهردار وارد زندگيم شد و من يكسال پيش موضوع رو متوجه شدم ، شوهرم اظهار پشيماني كرد ولي اين زن دست از سر زندگيم نكشيد و چون دچار تنش شده بود زندگيم اين زن هر بار باعث شد منو شوهرم از هم دور تر بشيم و من در اين جريان خانواده همسرمو تو حريان گذاشتم كه خيلي پشتم درومدن كه اخر مار فهميدم همش بخاطر پسر خودشون بوده چون ميدونن پيرشون يه همچين زن صاف و صادق و خانواده دار گيرش نمياد ، ميخوام بعد از متوجع شدنم مفصل تر بگم كه شايد راهكاري ارائه بدين بقيه مثل من دچار اين بحران نشن، با ناراحتي و گاهي گاهي حال بد و خوب زندگيمون ادامه پيدا مرد تا 6 ماه بعد از فهميدن من شوهرمم كارش طوري شده بود كه از هم يكماهي دور افتاديم من بهش خيلي محبت كرد تا اينكه همو ديديم گوشيشو چك كردم ديدم باز با اون خانم در ارتباطه و قهر كردم و اومدم خونه پدريم كه پدر ايشون اومد دنبالم بازم برگشتم تا باز چند روز بعدش يه خركت ناشايست ديدم و اينبار زنگ زدم داييم اومد دنبالم چون پدر ندارم و بازم رفتم قهر و اينبار داييم جدي باهاش صخبت كرد و گفته بود من زنمو دوست دارم بازم هم اينبار خودش اومد دنبالم و برگشتم كه ديگه زندگي كردم با شك و ترديد و ناراختي ولي هي با خودم گفتم زندميمه درستش ميكنم چون ما روزاي خيلي خوبي باهم داشتيم صبر كردم صبر كردم تا بهد از 3 ماه كه نا خوداگاه بار شماره اي روي گوشي همسرم ديدم كه فهميدم بازم اون زن هستش اين مدت هم شوهرم گاهي باهم خوب بود و گاهي بد گاهي ابراز احساسات ميكرد و گاهي توهين ، بعد از دوباره فهميدن كه ديدن هنوز اين زن دست از زندگيم نكشيده كه اين زنم دوتا بچه هم داره اين بار جدي وايساادم گفتم جدا ميشم كه پتي هردو خانواده اومد وسط و مادرم با مادر ايشون نشيتن حرف زدن كه بازم يكسري توهينا اتفاق افتاد شوهرم اينبار زير بار نرفت و گفت اون زن بهم زنگ ميزنه من كاري باهاش ندارم و من دارم ميگن اشتباه كردم و زندگيمو دوست دارم بازم ته دلم لرزيد از اينمه زندگيمو از دست ميدم و موندم يه چند هفته اي اوضاع خوب داشت پيش ميرفت تا اينكه شوهرم حايي بود دستش هورده بود شماره منو گرفته بود و به من گفته بود مكانيكي هست و من صداي زن شنيدم مادرشونم پيشم بود و شنيد كه متاسفانه جاي اينكه كلي به من قول داده بود كه پشتمه و من خيلي بهشون اعتماد كرده بودم اينكارو نكرد و شوهرمم زد زيرش و گفت نه من مكانيكي بودم و اينقدر دعوا كشمكش ادامه دار شد تا يه شب تو روش وايستادم گفتم طلاق ميخوام و ميرم تا بفهمي اينقدر جدي شد كه ديگه تو روي هم نگاه هم نميكرديم بعد از چند روز جدي شروع مرديم به حرف زدن كه بعد از ملي مشاجره و طلاق خواستن من اخر بحث به حايي ختم شد كه دوباره همو دوست داريم و ايشون طلاقم نداد ، ايشون در ضمن مقيم خارج از كشور هستن و من از خيلي وقت پيش بهش ميگفتم بايد از ايران بريم كه بعد از اين جريان يكي و دو هفته بعدش ديگه ايشون رفتن و اينكه بهم گفتن زندگي رو از نو ميسازن الان دوريم و من واقعا نمي دونم چه انفاقاتي داره ميافته و شروع كردم پكيج هاتونو ميبينم ولي از اخساسات شوهرم هيچ خبري نيست و فقط هي ميگه من فكرم درگيره براي كار ليدا كردن و زندگي ولي نمي تونم باور كنم چون من مسجايي كه با اون خانم رد و بدل شده بود رو ديدم و همش تو فكرم چطور ميتونست قربون صدقه اون زن بره الان گيج گيجم نمي دونم اصلا فايده داره راهكارا روي همسر من يا دارم وقت و عمرمو هدر ميدم در ضمن بچه هم نداريم ، يه روز اينقدر قوي ميشم ميگم درستش ميكنم يه روز اينقدر حالم بده كه داغون. داغون ميشم و هيچ قدرتي ندارم و يكبار تا الان باهاش حرف زدم كه من نمي دونم كحاي زندگيتم فقط سكوت ميكنه من اينقدر سردرگمم كه نميدونم كار درست چيه
اين خيلي خلاصه اين يكسال زندگيم بود كه كامل بخوام بگم براي شما كه بخواد راهكار بديد بقيه دچار زندگي من نشن خيلي زياده ولي واقعا ما 3 سال زندگي عالي داشتيم اصلا نمي دونم چطور شد كه يه زن متاهل تونست اينكارو با زندگيم بكنه ايكاش زناي سرزمينمون ياد ميگرفتن عفت و پاكدامني داشته باشن البته توهين نباشه منظورم زناي اين مدلي هستن نه همه زنا ، و اضافه كنم ما هر دو در شهري زندگي ميكرديم كه هر دو غريب بوديم
اون زندگی به جدایی انجامید.
خدا رو برای امرورم، آرامشم، دیدگاه بهتر و حال خوب دلم شکر میکنم.
به راهکارتون برای این نامبرده ها نیاز دارم تا آگه بشم به تله های روانی اون روزها و راهکارش در همچین شرایطی.
واقعا برام یکم واهمه شده چون حل نشد بلکه تموم شد.
ممنون از انرژی که برامون میذارین. مطمئنم خدا صدها برابر براتون جبران میکنه
یه سوال داشتم خدمتتون همسر من شخصیتی دیکتاتور داره یعنی اجازه نمیده مثلا بگه کجا دوست داری بریم .میگه که امشب بریم فلان جا.منم بارها بهش با روی خوش گفتم عزیزم بهتر نیست بگی به نظرت کجا بریم بهتره میگه من از این مسخره بازیا خوشم نمیاد.یا به بچه مون میگه کجا بریم میگم عزیزم بهتر اینکه اول بگی همسرم کجا بریم تا بچه مون یاد بگیره احترام گذاشتن تا اینکه دخترم کجا بریم بعد من اعتراض کنم بعد بگی چیه مگه....
خیلی خیلی خیلی مغروره .مثلا تو 11 سال زندگیمون نشده وقتی مریضم مواظبم باشه میگه من خوشم نمیاد از این کارا .جلوی دیگران تمام تلاششو میکنه تا کمترین محل رو بهم بزاره میگه من مردم .هر چی بگم هر کار بکنم تو حرفی نزن.
تقریبا یه سالی هست مثل افسرده ها شدم.اصلا به حرفم گوش نمیکنه من بگم عزیزم یه هندونه بگیر یا چند روز طول میده یا با منت یه جور که می خواد بگه به خاطر حرف تو نمی خرم .خوم خواستم خریدم.من بگم بریم فلان جا میگه نه.دیگه تقریبا 8 سالی هست که اون میگه بریم فلان جا .بریم مسافرت یا نه ..بریم .....
تا الان که هستم یه بار نشده
از کار که بر میگرده دم در حاضر نباشم اول بوسش میکنم خسته نباشید میگم چای شربت غذا و ماساژ و شوخی ... میکنم ولی با این حال من سینوزیت دارم و گاهی 3 یا 4 ساعت سردرد شدید میشم با خوردن داروهم اروم نمیشم حتی پانمیشه ببینه چمه صبح چشمما ورم کرده رو میبینه ولی براش اهمیت نداره .من دانشگاه می رفتم .رعد فارغالتحصیل شدنم دنبال کار گشتم خیلی جا ها رفتم ولی پیدا نکردم کاملا خانه نشین شدم با این حال پروژه تو خونه درست میکردم و پول میگرفتم تا سیستمم خراب شد .بعد دنبال کار رفتم پیدا میکردم همسرم ایراد میگرفت حتی بهش گفت اگه رضایت نداری من نمیرم ولی گفت نه تو هم برو سر کار.ولی نشد .بعد از بیکاری که بدم میومد دنبال خیاطی رفتم نمد دوزی رفتم ولی تا خواستم نهارت بگیرم نزاشت .بهش گفتم برم ورزش گفت برو تا کارارو کردم برم گفت می خوای بری که چی.نزاشت .با ماشین می رفتم دنبال کار مسافر هم میبردم.سوییچ و مدارکا رو برداشت با خودش میبرد سر کار.خودش تصادف کرد یه ور ماشین خط افتاد تازه خسارت هم نتونست بگیر هیچی من که یه موتوری گیر کرد به اینه بغل حتی خسارت گرفتم اینه بغل رو عوض کردم هر بار نشست تو ماشین گفت اینه اش بده نمیبینم ....
فکر میکنم دلشو زدم ارایش میکنم لباس عوض میکنم کوچکترین تند رفتاری باهاش نمیکنم.هر وقت بحث پیش میاد من وقتی میبینم صداش و بالا میبره فقط نگاش میکنم میگم تو عصبانیت حرفهای نگفته اش رو میزنه سکوت میکنم تا اون خودش خالی کنه تمام حرفاشو میزنه ب اهانت به همه ....برای اینکه اشکامو نبینه میرم تو اتاق گریه میکنم.ولی زمانی که من می خوام حرفامو در عین خوشحالی ناز و نوازشش می خوام بگم میگه حرفنزن میمیری میگن زبون داره .هیچ وقت نمیزاره منم دردو دل کنم .قلبم شکسته.چطوری باهاش صحبت کنم من در عین خوشحالی با کلمات عزیزم جیگرم عشقم ...باهاش صحبت میکنم پرخاش میکنه .صحبت نکنم صبح تا شب میره بیرون براش مهم نیست سعی کردم به عنوان یه زن و همسر براش خوب باشم با خانواده اش مثل خواهر و بردارای خودم رفتار میکنم من شاید باورتون نشه ولی احترامی که به خانواده همسرم میزارم به خانواده خودم نمی زارم .همیشه جلو دیگران همسرمو عزیزجان .یا اقا رضا صداش میزنم جلوی دیگران وقتی خودش هم هست از کاراش تعریف میکنم از میوه خریدن از تعمیرات تو خونه ....ولی باز بد خلقه .چکار کنم بریدم نمیدنم به چه سازش برقصم .توی زندگیم پسنداز کردم با کمک هم خونه درست کردیم.ماشین خریدیم.ماشین عوض کردیم و .....ولی تازگی ها بهم گفت ماشین و خونه و بچه ماله منه پاشو برو از خونم من هیچی برای گفتم نداشتم چون واقعیت با اینکه باهم این زندیگیو ساختیم ولی همه حتی خودم مبدونم اگه پولی نبود اینها هم نبود پس که پول اورده اون .من الان احساس تهی بودن میکنم .دست به هر کاری زدم جلومو گرفت اعتناد به نفسم صفر شده منکه چندین ساله رانندگی میکردم الان دست و دلم میلرزه نمیتونه مثل سابق رانندگی کنم تا ماشین و برمیدارم میگه اینا چیه توش ریخته ایجا یه خشه قبلا نبود ....یا اینکه ماشینو خودم میشستم و جارو میکشیدم .چکار کنم
من روم نمیشه مشکلمو بگم ولی یه اقا پسر هم از اعتماد من و از خود من سو استفاده کرد و به راحتی با تهمت و هزار توهین و خرابکاری رفت
از دختر بودن خودم واقعا پشیمونم
اگه تمام مطالب و نظریات بنده رو مطالعه فرموده باشید، ب گفته های من پی خواهید برد که من قصد پاشیدنِ هیچ زندگی رو ندارم. خدا رو شکر بعد از گذشت سالها سختی و درد و رنج، بخاطر پاک بودنم، خداوند یک انسانِ واقعی رو در زندگیِ من و فرزندانم قرار داد... و من حالا ک ب گذشته نگاه میکنم، متوجهِ تفاوت بین آدمها میشم و ایمان دارم ک چون هرگز حاضر نشدم، آشیونه م رو روی ویرونهء کسی بسازم، خدا این مَرد رو از بینِ اون همه نامردی ک دیده بودم، نصیبم کرد. شما هم یک مرد هستی و من حس میکنم ک شما هم پر از دردی... و مسلماً با اون نامردهایی ک ما خانمها درموردشون درددل میکنیم، یکی نیستید، وگرنه از پاشیده شدن زندگی صحبت نمی کردید. ولی باز من بخاطر مَردهای واقعی ک دارن چوبِ همجنسانِ نامردشون رو میخورند، همینجا ب همهء دوستان زجرکشیده ام اعلام میکنم، ک شما هم مثل من ک 11 سال بخاطر بچه هام صبر کردم تا همسر اولم، تغییر کنه و نکرد، صبر کنید، شاید همسر شما تغییر کرد. طلاق تنها راه نیست، آخرین راهه... امیدوارم همهء ما رو خداوند به راهِ انسانیت هدایت کنه. خدانگهدار
بنده از اينكه بانويي مثل شما بفكر زندگي مردم تو اين اوضاع نابسامان هست خيلي خوشحالم و از شما تشكر ميكنم
من مرد هستم و توي خيلي از مباحث اين شكلي شركت داشته ام ولي متاسفانه اكثر خانمهاي ليدري كه مدعي كمك به خانمها براي زندگي بهتر بودند نه تنها كمكي نكردند كه خيلي از زندگيهارو از هم متلاشي كردن ميدونيد چرا؟ چون هيچ شناختي از جنس مرد نداشتند و فقط اون چيزي كه تو ذهنشون فكر ميكردند درسته همون رو به خانمها القا ميكردند ولي با ديدن يكي دو تا از ويدئوهاي شما متوجه شدم شما خدارو شكر متعصبانه حرف نميزنيد .
تنها خواهش من از شما اينه كه به همين شيوه ادامه بديد و به خانمهاي عزيز هم بفهمونيد كه هر مشكلي راه حلي داره و بهتره بخاطر زندگي مشترك خود و فرزندان از غرور خودشون بگذرن
من 43سالمه همسرم بيشاز سه ساله به من خيانت مى كند مى گم رابطه رو با اين زن كه دو دفعه طلاق گرفته تمام كن مى گويد دوستش دارم نمى تونم حالا شما بگوي من با 5فرزند پسر ازدواج كرده ودو نوه بعد از 59سال كه از ازدواج ما مى گذرد كه تا قبل از اينكه اين خان وارد زندگى ما بشود خوشبخت بوديم حالا از من انتظار دارد بزارم با اين خانم باشد ومن هم چيزى نگويم من نمى تونم اين را قبول كنم شما مى گويد من چه كنم شما رو خدا جوابم را بزودى بدين .خيلى خسته ام مى گم خودكشى كنم وراحت شوم ولى از خدا مى ترسم بچه هام داغون مى شوم شما رو خدا كمكم كنيد
سلام عزیزم. لپ مطلب! کافر همه را به کیش خود پندارد!
مردی ک ب دوست دخترش، نامزدش، همسرش شک میکنه، در صورتی که اون زن هیچ کارِ خطایی نمیکنه، خودش داره خطا میکنه! وگرنه شکّی ک آزاردهنده نباشه ، از روی علاقه ست. در ضمن کسی ک ب راحتی میگه من لیاقتتو ندارم..... یعنی میخواد ولش کنی! چون نمیتونه یا نمیخواد ادامه بده.
درسته، همه مثل هم نیستن. ولی اکثریت مردها تنوع طلب و طبق غریزه عمل میکنند. حتی همسر خودم در مورد مردها اعترافاتِ زیادی کرده ک میدونسته من خودم پی بردم.... من قبل از فوت دختر17 ساله م، داشتم درمورد مردها "آخرین کتابم" رو ب چاپ میرسوندم... بقدر کافی از جنس مرد شناخت دارم و نقاط ضعف و قوّت اونها رو می شناسم. تحقیقات و مطالعهء کتابهای روانشناسی و تجربه های شخصی در شناخت دنیای سادهء مردها، بی تاثیر نبودند. مردها دنیای پیچیده و ناشناخته ای مثل ما زنها ندارند...
یه نصیحت خواهرانه : همیشه قبل از اینکه عاشق و دلبستهء کسی بشی، ب مشاور مراجعه کن! چون اگه وابستهء کسی باشی، حرف های یک مشاور رو نمی تونی بپذیری و حتی اگه بهت بگه ک شما برای هم ساخته نشدید، باور و پذیرش این مطلب برای شما و هرکسی ، سخت خواهد بود.
مگر اینکه انقدر ب بلوغ فکری رسیده باشی ک بتونی از دیدگاه منطق ب این مسئله نگاه کنی.
موفق باشی عزیزم.